پنجشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۸۵

مطابق بسیاری از پیش بینی ها اورهان پاموک برنده نوبل ادبی شد

امسال اعضای آکادمی سوئد دست از شگفتی آفرینی برداشت و نویسنده ای را شایسته دریافت این جایزه دانست که در بسیاری از فهرست های نامزدان احتمالی وجود داشت. اورهان پاموک که بسیاری او را نویسنده ای پست مدرن می دانند، برنده نوبل ادبی شد تا بار دیگر نوبل به خاورمیانه بیاید.
اورهان پاموک در سال 1957 در خانواده ای از صاحبان صنعت در شهر استانبول، ترکيه، به دنيا آمد و پس از تحصيلات متوسطه، به اصرار اعضای خانواده در رشته معماری دانشکده فنی اين شهر به تحصيل پرداخت.وی اين دوره را نا تمام رها کرد و در عوض، برای دنبال کردن حرفه نويسندگی در رشته روزنامه نگاری به تحصيل پرداخت.اورهان پاموک از سال 1974 به عنوان يک حرفه به نويسندگی روی آورد و نخستين رمان او به نام "تاريکی و نور" يکی از برندگان جايزه ادبی موسسه انتشاراتی مليت در سال 1979 بود.وی در خلال سال های بعد جوايز متعدد ادبی را در ترکيه و تعداد ديگری از کشورهای جهان به خود اختصاص داده است.
او برای ارایه نظریاتش درباره قتل عام ارامنه در ترکیه در سال های جنگ دوم جهانی و همچنین قتل عام وسیع کردان ترکیه در سال 2005 به شدت مورد اعتراض ملی گرایان ترکیه واقع شد.اما پيگرد اين نويسنده ترک انتقاد و اعتراض هايی را به خصوص در خارج از ترکيه در پی داشت که اين اقدام را منافی اصل آزادی بيان توصيف کردند.سرانجام در ماه ژانويه سال 2006، دادگاه اين پرونده را غيرقابل پيگيری اعلام داشت و پيگرد قانونی آقای پاموک را متوقف کرد.
نویسنده کتاب هایی چون «برف»،«قلعه سفيد»،«کتاب سياه»،«نام من سرخ است» و «زندگی نو» از جمله کتاب های را حالا می توان حالا با دریافت یک ملیون و چهاصد هزار دلاری و مدال طلای نوبل، یک نویسنده ثروتمند دانست.

دایی جان ناپلئون و سیاست های انگلیسی

حاکمان برای بهبود وضعیت مردم یا دست کم بقایشان احتیاج دارند تا بدانند که در اطرافشان، در مملکتشان و در دنیا چه می گذرد و معمولا همیشه آدم های پاچه خواری در اطرافشان پیدا می شود که اجازه ندهند تا واقعیت ها به آن ها برسد. به نظرم در این شرایط ادبیات بهترین وسیله برای حاکمان است. آن ها نباید جلوی انتشار هیچ کتابی را بگیرند. دلیلش را حالا عرض می کنم.
اگر دایی جان ناپلئون را خوانده یا دیده باشید، آن جمله معروف «کار،کار انگلیسی هاست» را حتما شنیده اید. دایی جان در آن جا دچار توهمی است که هر کسی می تواند به سادگی آن را بفهمد. آخرین پادشاه ایران هم دقیقا دچار همین توهم بود. در حالی نیروی مذهبی ، مردم را به جوشش در آورده بود، او مدام می نالید که انگلیسی ها رهایش کرده اندو برایش توطئه می کنند. در صورتی که به قدرت مردم اعتنا نداشت، خودش را به دامان آمریکایی ها می انداخت
و فراموش کرده بود که یک خطبه آقا سید ابوالقاسم واعظ کار و کاسبی آقاجان را کساد کرد، او باز هم متوجه نشد و مدام به انگلیسی ها فحش و نفرین داد. آقا سید ابوالقاسم واعظ با یک خطبه که در آن آمده بود که در داروهای داروخانه آقاجان الکل وجود دارد، او را ورشکست کرد، اما آقا جان در توهم بود. دایی جان ناپلئون، حتی به توطئه های آقاجان هم که مدت ها بود، از او و خانوداده مثلا اشرافیش متنفر بود، بی اعتنا می گذشت. آقا جان در انقلاب ایران مصداق همان تکنوکرات های شهرستانی شد که ریشه شاه را کند.
می بینید، اگر شاه دایی جان ناپلئون را می خواند، احتمالا الان وضعیتی به از این داشت. و حالا حکایت ماست. ادبیات را جدی بگیریم و به ناخودآگاه نویسندگان مجال نفس کشیدن بدهیم.

سه‌شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۵

چه تلخ است نبودن عمران خنده شعر فارسی

دیشب، یعنی سه شنبه شب حال خاصی داشتم. مدت هاست که هنوس شعر نوشتن به سر نمی آید. و نمی نویسم. اما دیشب که دراز کشیده بودم، سطرهایی آمد. درست در لحظه هایی که مهربان ترین مرد شعر معاصر در حال خداحافظی ابدی با دنیای ما بود،این کلمات سراغم آمدند. ننوشتمشان. نمی دانم چرا. اما از آن هایی نیست که از یادم بروند. همین الان به روشنی در کلمات در ذهنم رژه می روند:
در میان این همه شب
چه فرقی دارد چشمانم گشوده باشد یا نه
جلو رفتنم شبیه ماندن است و
نشنیدن
شبیه شنیدن
و...

عمران صلاحی در گذشت. چقدر کلمات بیهوده در دهان می چرخند. عمران صلاحی رفت. دیگر نمی توان به شماره خانه اش زنگ زد و صدایش را شنید. شبیه نشنیدن و شنیندن...

دیشب خواب دیدم مدرسه می روم. روز اول است و ما در راهرو ها می دویم تا زودتر به کلاس برسیم. کدام جای کلاس بهتر است؟یک سال همان جا ، جای ما خواهد بود. به قول عمران حالا حکایت ماست.حکایت بیداری. به کجا بروم. در دنیایی که عمران را تاب نیاورد، کجایش بهتر است؟ کجا بروم؟ ترجیح می دادم تا ابد توی راهروها بدوم. تا ندانم دنیای بی عمران چگونه دنیایی خواهد بود.