چهارشنبه، اردیبهشت ۱۱، ۱۳۸۷

خوان خلمن به سروانتس رسيد

خوان خلمن شاعر مطرح اسپانيايي پس از يك عمر مبارزه، تعقيب و گريز و چنانچه خود مي گويد دست و پنجه نرم كردن با مرگ، جايزه ادبي سروانتس را دريافت كرد. اين جايزه را معتبرترين جايزه در ادبيات اسپانيايي مي دانند و به قولي آن را نوبل ادبيات اسپانيايي زبان قلمداد كرده اند. خوان خلمن 77 ساله يكي از مشهورترين شاعران آرژانتين است، به طوري كه او را ملك الشعراي اين كشور امريكاي جنوبي مي دانند. وي كه زماني عضو گروه چريكي «مومتونروس» بود و عليه حكومت ديكتاتوري آرژانتين مي جنگيد، پسر و عروس اش را در دوران ديكتاتوري نظامي اين كشور از دست داد. او سال ها تلاش كرد رد نوه اش را بيابد. حكومت نظامي آرژانتين همچنين خلمن را وادار به تبعيد به اروپا كرد. اين شاعر مطرح آرژانتيني هنگام دريافت جايزه اش كه 90 هزار يورو ارزش دارد، گفت: «زخم هاي به جا مانده از حكومت نظامي ديكتاتوري آرژانتين فراموش نشدني است. اين زخم ها در لايه هاي زيرين جامعه مثل يك غده سرطاني رشد مي كنند و همه چيز ما را تحت الشعاع قرار مي دهند.» وي كه جايزه اش را از پادشاه اسپانيا دريافت مي كرد، افزود: «من بارها مرده ام. هر بار كه خبري از قتل و ناپديد شدن دوستان و همكارانم به من مي رسيد، حس مي كردم خودم هم با ايشان مرده ام.» اين شاعر معترض و انقلابي سپس به دن كيشوت اشاره كرد و گفت: «اما وقتي دن كيشوت مي خواندم، دردم كمتر مي شد.» جايزه ادبي سروانتس چهارشنبه (23 آوريل) و طي مراسمي در دانشگاه «آلكالادي انارس» در شهر زادگاه سروانتس به خوان خلمن 77 ساله اهدا شد. در اين مراسم ماركانا خلمن نوه شاعر نيز حضور داشت. خلمن جايزه خود را از خوان كارلوس پادشاه راستگراي اسپانيا دريافت كرد، در حالي كه سال ها به عنوان يك مبارز چپ به فعاليت پرداخته بود. هيات داوران اشعار خلمن را بازتاب خاطرات دردناك او از زمان ديكتاتوري اين كشور عنوان كردند و آن را به عنوان نمونه ناب يك شعر انساني ستودند. آثار متعدد خلمن در نيم قرن فعاليتش به عنوان يك شاعر همچنين به مفهوم خانواده، عشق و تعهد ادبي يك نويسنده مي پردازند. پادشاه اسپانيا در مورد اين اشعار و هنگامي كه جايزه را به ملك الشعراي آرژانتين اهدا مي كرد، گفت: «اشعار شما با قدرت، صداقت و رواني سروده شده است. شعرها حاصل شوري است كه احساس شما آنها را پرورش داده است: شوري كه مشخصه اشعار ناب شما است.» وي افزود: «ما اينجا گرد آمده ايم تا نشان دهيم كه شعرهاي شما يك رويا نيست، بلكه واقعيتي خارق العاده، تاثيرگذار و فراموش نشدني هستند.» چندي پيش خبر انتشار اشعار خوان خلمن توسط «سعيد آذين» منتشر شده بود. وي اين مجموعه را «عاشقانه هاي سفاردي» نام نهاده است و آنها را از مجموعه شعر «زيرين» گزينش كرده كه 20 مجموعه شعر اين شاعر آرژانتيني است.1

يه كتاب ديگه

جومپا لاهيري يك زن خانه دار است. با اينكه او نويسندگي خلاق را در دانشگاه خوانده، همين رشته را درس داده و به تازگي سومين كتابش را هم روانه بازار كرده است، اما به بچه داري بيش از بقيه كارهايش اهميت مي دهد. او ترجيح مي دهد اوقاتش را به تربيت بچه اش بپردازد تا اينكه داستان جديدي بنويسد. شايد به همين دليل باشد كه بعد از چند سال كتاب سومش را روانه بازار كرده است. لاهيري با همان اولين كتابش به شهرت رسيد، كتابي كه برنده جايزه پوليتزر شد و با فاصله كمي با چند ترجمه به فارسي منتشر شد. «مترجم دردها»، «ترجمان دردها» و «مترجم ناخوشي ها» كه سه عنوان اولين كتاب لاهيري به فارسي بود، با استقبال خوانندگان فارسي زبان همراه شد، به طوري كه ترجمه آن توسط اميرمهدي حقيقت به چاپ چهارم رسيده است. كتاب دوم لاهيري هم هرچند جايزه نگرفت تقريباً با همين وضعيت روبه رو شد. اين كتاب نيز با چند ترجمه به فارسي برگردانده شد و مورد توجه خوانندگان قرار گرفت. لاهيري پس از «همنام» بيشتر اوقاتش را صرف زندگي خانوادگي كرد. او كه نويسنده يي هندي تبار است، به شيوه يي سنتي ازدواج كرد و بچه دار شد. او در چند مصاحبه يي كه اتفاقاً يكي دوتايش توسط روزنامه نگاران ايراني انجام شده بود، گفت بچه داري خيلي وقتش را مي گيرد. اما به هر حال بعد از دو سال دومين مجموعه داستانش را منتشر كرد. او اين كتاب را «زمين غيرعادي» ناميده است، كتابي كه شامل هشت قصه كوتاه است. درون مايه اين داستان ها مشكلات خانوادگي، ازدواج هاي ناموفق و نظاير آن است و وقايع آن در هند، انگلستان و ايتاليا رخ مي دهد. لاهيري در سومين كتابش فضايي متفاوت را تجربه كرده است.1

دوشنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۷

مادر بزرگ هم رفت

تلفن كه ساعت 6 صبح زنگ مي‌زند، هميشه خبري بد انتظارت را مي‌كشد. خبر خوش را معمولا صبر مي‌كنند با تامل بهت مي‌رسانند. براي خبر خوب هميشه انگار فرصت هست. عمويم كه در تصادف مرد، نيمه هاي شب تماس گرفتند. خبر فوت پدربزرگ را با بيدار شدنم از خواب شنيدم. از رابطه خانوادگي كه بيرون بيايم، مرگ عمران صلاحي، اكبر رادي، قيصر امين پور و چند مرگ ديگر را صبح زود شنديم. تا مرگ پاره وجودم....تا مرگ مادر بزرگم كه همه كودكي و جواني‌ام را به تنهايي بردوش كشيد. قصه هايش، شعرهايي كه مي‌خواند،‌ شكلات هايي كه يواشكي و از مانتو مي‌داد تا مادرم نگران سو تغذيه ما نباشد، همسفري خوب براي خانواده ، مادري با سوغاتي‌هاي بسيار بعد از سفرهاي دلتنگي و خلاصه همه،‌همه آن چيزي كه مي‌توان از يك مادر بزرگ انتظار داشت.م
تلفن زنگ زد. ساعت 6. با آن كه چندي است مادر بزرگ بيمار بود، اصلا انتظار شنيدن خبر را نداشتم. مادر بزرگ...كه ما او را "ماماني" مي‌ناميدم و اين اواخر خجالت مان مي‌آمد به اين اسم صدايش كنيم و حاج خانم ‌مي‌ناميدش، رفت. هم خواهر كه پشت تلفن بود و هم من كه منتظر ادامه صحبت بودم، بعد از كلمه "ماماني" يخ كرديم. كسي ادامه نداد. دوباره كلمه"ماماني" آمده بود وسط. مثل كساني كه در حالات بحراني به زبان و لهجه مادريشان بر مي‌گردند... مادر بزرگ من را به همه لحظه‌هايي كه هرگز فراموش نمي‌شدند،‌ تنها گذاشته بود. مادر بزرگ رفته بود.م