سه‌شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۷

ضرورت تئوري

داريوش آشوري در کتابي که سال ها قبل تحت عنوان «گشت ها» منتشر کرد، برخي از تاملات خود را پس از سفر به ژاپن کنار هم گرد آورد. بگذريم از مقاله يي که در قالب «سفرنوشت» آشوري از شباهت هاي ايرانيان با ژاپني ها سخن رانده بود، که او در مقاله يي ديگر، از توجه ژاپني ها به فلسفه و علوم اجتماعي نوشته و تاثيرات آن را در فرهنگ و صنعت اين کشور برشمرده بود. آشوري از چهره هاي فلسفي ژاپن نام برده بود که کلاس هاي درس هايدگر و ويتگنشتاين را تجربه کرده بودند و درس ها از يونگ و آدلر آموخته بودند. او در آن مقاله از توجه همزمان ژاپني ها به دو عرصه علوم انساني و علوم تجربي نوشته بود و به درستي به اين نتيجه رسيده بود که حرکت در هر کدام از اين مسيرها بدون توجه به آن ديگري ميسر نخواهد بود. دريغ اما نه به حرف هاي داريوش آشوري توجه کرديم و نه به توصيه هاي بسياري که قبل و بعد از اين پژوهشگر آمده اند. دليل را بايد در بي توجهي ما ايرانيان به عرصه تئوري دانست. ما کمتر توجه داشته ايم که در حرکت هاي عملگرايانه، آنچه در پله اول بايد مورد توجه قرار دهيم، مساله تئوري است. ضرورت توجه به تئوري که خود در زيرمجموعه مسائلي همچون برنامه ريزي را نيز دربر مي گيرد، از زواياي پنهان فرهنگي ماست. به گذشته که برگرديم، رد اين عدم توجه به ضرورت تئوري را مي توانيم دريابيم. مشروطه طلبان اگر در کنار انديشه هاي کلي آزاديخواهانه و بي باوري بر عقايدي که رو به آنارشيسم اجتماعي در حرکت بود، به تئوري هاي منسجم و دقيقي مي انديشيدند، حرکت اجتماعي ايشان چنان پيش نمي رفت که مردم ديکتاتوري رضاخاني را راهي براي برون رفت از هرج و مرج مشروطه طلبان بپندارند. از اين پيشتر مي توان به شورشيان آرمانخواهي اشاره کرد که به دام تئوري هاي چپگرايانه نه چندان مرتبط با ايران و جامعه ايراني افتادند و به نام تئوري، عملاً در دام ضدتئوري افتادند؛ چرا که اين تئوري ها که عملاً استراتژي مبارزه مسلحانه را به عنوان مشي انقلابي پيشنهاد مي داد، نه براساس جامعه و سنت هاي فرهنگي ايراني که براساس رويدادهايي شکل گرفته بود که در ساير کشورها به تحولات اساسي انجاميده بود. از اينکه پيشتر بياييم به انتخابات رياست جمهوري در ايران خواهيم رسيد. جامعه ايراني هرگاه تئوري تازه يي را در نامزدهاي انتخاباتي ديده، درنگ نکرده است. گفتمان آزادي هاي مدني، رعايت حقوق فردي و همه آن مسائلي که خاتمي در قالب تئوري مطرح کرد، آنچنان بود که مردم دو دوره پياپي او را به عنوان رئيس جمهوري ايران انتخاب کنند. تئوري هاي احمدي نژاد هم با آنکه آن را پوپوليستي ناميده اند، آنچنان بود که راي اکثريت را گيرم در مرحله دوم انتخابات، از آن خود کند. او تئوري هاي خاص خود را داشت؛ همان نکته يي که نزد ديگر نامزدها وجود نداشت يا تکرار گذشته ها بود. اين همه آن چيزي است که در عرصه ضرورت تئوري مطرح مي شود، اما مشتي است نمونه خروار. آنچه داراي اهميت است، توجه به تئوري است؛ تئوري هايي که مي تواند هر چيز را تحت الشعاع قرار دهد.1