پنجشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۸۹
نامهاي به افشين قطبي
اي ول به فرهادي! اي ول به بيگي!
در نشست خبري پنجمين جشنواره شعر فجر آقاي پرويز بيگيحبيبآبادي گفت كه همه شاعران از هر نوع فكر و سليقهاي ميتوانستهاند در اين جشنواره شركت كنند. در همينجا اين نكته را عرض كنم براي كساني كه آقاي بيگيحبيبآبادي را نميشناسند. او همان شاعر مرثيه «با نواي كاروان » است، همان مرثيهاي كه حاج صادق آهنگران در روزهاي جنگ ميخواند. بعد كه مديران و مسولان جشنواره حرفهايشان را گفتند، نوبت به سوالهاي خبرنگاران رسيد و خبرنگار خبرگزاري دولتي ايرنا به عنوان نفر اول سوالش را مطرح كرد. فكر نكنيد پارتيبازي و اينها بود ها. ماجرا اينجور بود كه ايشان جلوي صحنه نشسته بودند و به همين دليل اسمشان را اول نوشته بودند. خبرنگار گيرنا هم اگر اول مينشست، نوبت اول ميشد. ما توي صف يك عددي ها ايستاده بوديم. دلايلاش هم مشخص است و مداركش هم موجود.
خلاصه خانم خبرنگار سوالي را پرسيد كه اصلا به خبرگزارياش نميخورد. شايد بايد ماي گيرنا ميپرسيديم. او پرسيد كه هيچ ملاك و معياري براي انتخاب شاعران نيست. و يك سوال ديگر. جواب سوال دوم داده شد، اما اولي نه. خانم خبرنگار اصرار كرد. جواب دبير جايزه و قائم مقام وزير جالب بود. خيلي خيلي جالب و آرماني. او گفت كه هنر فراتر از مسايل سياسي است و ما شاعران را بالاتر از مسايل سياسي ميبنيم. از همين جا به هر دوي اين بزرگوار « اي ول» ميگوييم و اميدواريم كه زمين سرشار از « اي ول» شود.
گيرناي امروز را با يادي از عليآقا پروين نوشتيم
آقاي كروش كه نوشتن اسمش به شكل درست بيادبي است و در قاموس هيچ ايراني غيرتمندي نيست، بعد از كلي ناز و ادا نيامد. و البته گفت كه زنش دعوايش ميكند. در اينجا يك نتيجه بگيريم و بعد برويم سراغ يك نتيجه ديگر و در نهايت نتيجه بگيريم. نتيجه اولي كه بايد بگيريم اين است كه آقايي كه اسمش بيادبي است، مثل ما ايرانيها زنذليل است و زنش اگر بگويد فلان كار را نكن، نميتواند بگويد : نه. اين نتيجه خيلي مهم است و يك نكته مهم آن است كه ما ميتوانيم شاد باشيم، چرا كه جهان همدرد ماست. اما نكته مهمتر كه قرار شد آنرا در مرحله دوم بگيريم، اين است كه چطور شد آقاي كروش ( وا! آخه اينم شد اسم؟) از اول نميدانست زنش قرار است گير بدهد و بعد يكدفعه فهميد يعني؟ يعني اين ممكنه؟ طرف ميخواست بيايد ايران، زنش خوب( حشو است و از نظر ادبي اشكالي ندارد) ميتوانست جلويش را بگيرد. اما زنش جلوگيري نكرد و كروش به ايران آمد. بعد چطور شد يكدفعه جلوگيري كرد؟ به نظر شما با عق جور در ميآيد؟
پيش از اين هم چند مربي به ايران آمدند كه بسته پيشنهادي را وانكرده پس فرستادهاند. يكيشان «آري هان». اين بيچاره به دو دليل ايران نماند. يكياش به خاطر اسمش. همين كه طرف ميگفت: «آره، ها»، «آري هان» سرش را برميگرداند و ميگفت: « يس؟» در مدت چند روزي كه ايران بود، داشت ديوانه ميشد. اين از دليل اول. يعني اينكه اسمش بدون اينكه بيادبي باشد، ديوانه كننده بود. دليل دوم اين بود كه آقاي آريهان را با وانت برده بودند سر تمرين. طرف خورده بوده توي ذوقاش. اما آقاي اسم بيادبي، همان كروش خودمان را، روي پر غو بردهاند سر تمرين. اما باز قبول نكرده. علت دقيقا چيست به نظر شما؟
نتيجه نهايي آن است كه احتمالا هيچ مربي خارجي به ايران نميآيد. حتي حسن ساس( كه اينهم تلفظ اسم درستش كمي تا قسمتي بي ادبي است)، هم نميآيد ايران مربي شود. در نتيجه « آن مان نباتات» ميكنند تا مربي تيم ملي مشخص شود. به نظر بنده گيرنايي به احتمال 70 درصد قلعهنويي، 60 درصد مجيد جلالي، 73درصد مايلي كهن، 69درصد ابراهيمزاده، 84 درصد استاداسدي مربي تيم ملي ميشوند. در اينجا باد ياد و تشكري از علي پروين، گيرناي امروز را به پايان ميرسانيم.
سهشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۹
اخراجيها خودش را اخراج شد
وقتي از روي صحنه ميآمد پايان، آرام گفت: تو خيلي گلي. همه چي عاليه. ميخوام بيام در خونتون...» اينجا با كه با صورتي عرق كرده از خواب بيدار شدم. وحشت كرده بودم. يعني ممكن است آدم از اين خوابها ببيند، آنهم در حالي كه ناهار و شامش يكي شده باشد و شكم خالي خوابيده باشد. شايد باورتان نشود. اما وقتي ميخوابيدم، اصلا و ابدا در مورد بليت 975 توماني مترو چيزي نشنيده بودم. خواب از سرم پريد. درست مثل مرغ كه از قفس ميپردد. با اين همه خوشحال بودم. من توي خوابم پيش بيني كرده بودم. اي ول به روياها. اي ول به پريا.
ديشب دوباره همين خواب را ديدم. اين بار اعصابم به هم ريخت. كلا. سري قبل خواب ترسناك بود، اما اين سري تكراري و بيمزه. اين بود كه دوباره خواب از سرم پريد. لپتاپم را باز كردم و وصل شدم به اينترنت. ( لطفا اين قسمت را حذف نكنيد. چون ميخوام نشان بدهم كه لپتاپ دارم . اجازه بدهيد عقدهاي نشوم.) خبرها را كه نگاه ميكردم تا براي گيرناي امروز، سوژه پيدا كنم، چشمم خورد به برادرمان مسعود خان. منظورم اون داش مسعود نيست كه چاقو ميكشيد و با احمد رضا احمدي دوست است و پسرش پولاد. منظورم همين برادر مسعود دهنمكي خودمان است. همان كه روزي قلم دست ميگرفت و خودش يكپا گيرنا بود. خلاصه، مسعود خان گفته بود كه در جشنواره شركت نميكند و نميخواهد فيلماش را داوري كنند. گفته بود كه كپيهاي فيلم براي نمايش در برج ميلاد آماده نيست. و از اين حرفها.
بود كه گفتم به مسعود دهنمكي گير بدهيم و بگوييم: «رفيق! ما خودمون اينكارهايم ها. تو فكر كردي اگه فيلمتو تو سالن منتقدا نمايش بدن، حاشيه و اينا درست ميشه و ممكنه تو فروش تاثير بزاره. اين تن بميره، نگو نه.» به هر حال رفيق! شما خودت اهل بخيهاي و مي داني كه كپي فيلم و اينا،اينقدر طول نميكشد. اما مهم نيست. خيلي به شما گير نميدهيم، چرا كه از خودماني و گيرنايي عمل كردهاي هميشه. يكي مشكلات خانوادگي را بهانه ميكند و يكي آماده نشدن كپي فيلم را. هميشه پاي يك بخيه در كار است.
البته طي يك چرخش، دهنمكي اجازه داد كه فيلم را در بخش مردمي جشنواره نشان دهند. انگار از سينماي مطبوعات ميترسيد.
پينوشت: ستون گيرنا هر روز در روزنامه آرمان منتشر ميشود.
و اينك داريوش ارجمند!!
گفتند: مثل اينكه متوجه منظورمان شديد. گفتيم. ما كلا متوجه منظور شماييم و جز اين كار ديگري بلد نيستيم. گوش ميكنيم آنچه را كه شما ميگوييد. گفتند منظورمان همين نشست خبري فيلم «گزارش یک جشن» ساخته ابراهيم حاتميكيا است. گفتم همان كارگرداني كه اين اواخر اينويزيبل ( چراغ خاموش) حركت ميكند و موبايلش خاموش است ؟ گفتند بله. اما شما بايد در مورد چيز ديگري بنويسي. داريوش ارجمند.
اين بود كه خواسته و ناخواسته گرفتار داريوش ارجمند شديم تا در مورد بعدي از داريوش مهرجويي بنويسيم، شايد هم داريوش خواجهنوري. خداي را چه ديدي... شايد هم از داريوش هخامنشي. داريوش خان ارجمند در نشست مطبوعاتي فيلم «گزارش یک جشن» حرفهايي زد كه جالب بود. مگر قرار است مقام نهچندان شامخ گيرنايي ( با تاسي از گلآقايي) هميشه به چيزهاي بد و اه گير بدهد؟ گاهي هم به چيزهاي خوب گير ميدهيم.
داريوش ارجمند در اين نشست گفت: «هنرمندان جاسوسان خداوند هستند و یکی از بهترین جاسوسان خدا ابراهیم حاتمیکیا است که رازهای مخفی مانده جامعه را به مردم نشان میدهد تا مردم را آگاه کند و پاشنه آشیلی باشد برای مسئولان که در آن تفکر کنند.» از آقاي ارجمند تشكر ميكنيم كه به كارگردانها و هنرمندها لطف و مرحمت دارند. اما ايكاش به جاي جاسوس از كلمه مناسبتري استفاده ميكردند. چنانچه ميدانيد و ميدانيم جاسوس بار منفي دارد. اما ميشد از يك كلمه ديگر استفاده كرد. و اي كاش از ما نخواهيد كه كلمه مناسبتر را پيدا كنيم، چرا كه اگر بلد بويم پيدا كنيم، ميشديم داريوش ارجمند. ما ايشان را دوست داريم و البته از تماسهاي تلفني هم ميترسيم. و همين جا اين نكته را هم تذكر بدهيم كه آقاي ارجمند خودشان هم هنرمند هستند و احتمالا جاسوس. پس خيلي هم ناراحت نشويد. جاسوس بودن خدا با بقيه جاسوس بودنها فرق ميكند.( پايان خبر) بعد از تحرير: ديشب خواب ديدم در جزيزه زيباي كيش هستم. به نظر شما تعبير چيست؟
دوستت دارند كه ميخواهند عكست را بگيرند
اگر تا اينجاي كار نگرفتهايد كه موضوع خواب بنده چه بوده، به نظرم بنده نهچندان حقير!! ولمعطلم و آب در هاون ميكوبم و كاش شما را سنگ به دندان در آيد و چنين شوخچشمي نكنيد. بابا جون! امروز ميخواهيم به رضا كيانيان گير بدهيم. و قضيه نه فوتبالي است و نه خاله زنكي. رضا كيانيان كمتر گير خور دارد، چون مرد به شدت مهرباني است و هميشه خوب و با صفا جواب تلفن ميدهد. هميشه وقتي ميبينياش، لبخندي بر لب دارد و خلاصه از اين افههاي بازيگري و «مكش مرگ من» ندارد. اما در نشست خبري فيلم « يه حبه قند» اتفاقي افتاد كه اگر به او گير ندهيم، شايد نتوانيم تا ابدالاباد گيرش بدهيم. راستي چرا كلاهتو كج گذاشتي آقا رضا؟
ماجرا از اين قرار است كه دوستان نشسته بودند در مقابل جمع كثيري از خبرنگاران و داشتند حرف ميزدند. يك عده عكاس هم جلويشان ايستاده بودند و مدام صداي شاترشان شنيده ميشد. يعني تلق و تلق عكس ميگرفتند. در همين اثنا، استاد رضا كيانيان، اعصابش خورد ميشود و با خودش( البته با صداي بلند ) ميگويد كه برين كنار بزار حرفمونو بزنيم. آخه چقدر عكس ميگيرين؟ ( البته استاد لحن مودبانهاي داشتند. اما معني و مفهوم حرف همين بود.)
بعد هم عكاسها با قهر سالن را ترك ميكنند. استاد هم اظهار خوشحالي ميكند كه توانسته بين عكاسان وحدت ايجاد كند. اما سلام گيرنايي ما از استاد اين است: چرا زدي تو ذوقشون؟ خوب دوستت دارن و ميخوان ازت عكس بگيرن ديگه... چرا يكي پيدا نميشه از مقام شامخ گيرنايي عكس بگيره؟ ها. چرا آخه؟ چرا كلاهتو كج گذاشتي؟ آخ اين رسمشه؟
مربي پرتقالي يا موزي؟ مساله خيار نيست؟
پيش از تحرير: باز هم به خواب و چيزهاي فانتزي گير ندادم. از دوست عزيزتر از جانم عذر ميخواهم.
گير به دو جشنواره فجر، شعر و سينما
يكي از بهترين دوستانم، يكي از آنهايي كه اگر بگويد بمير شايد sms به فرشته مرگ بفرستم، ديروز رسما اعلام كرد كه گيرهاي فانتزي بدهم. از اين گيرهاي بيخطر. من هم تصميم جدي داشتم كه امروز مثلا به خوابهايم گير بدهيم و به طور رسمي از خوابهايم بپرسم كه : چرا كلاهتو كج گذاشتي؟ ( يك قاعده دستور زبان فارسي ميگويد كه ميشود به غير جاندار، حتي در حالت جمع از فعل مفرد استفاده كرد. با اين همه از خوابهايم عذر ميخواهم،هرچند كه از همه جاندارهاي جهان، جاندارتر است. زندگي خوابها).
بهروز افخمي جان! نامه بعديات را به كه مينويسي؟
گير امروز به روزنامهچيها
اين را نوشتم تا برسم به دوستانمان در دو روزنامه شرق و روزگار. تا چند وقت پيش ما يك روزنامه فعال داشتيم به اسم « شرق». اين روزنامه، يك شوراي سردبيري داشت و چند نفر سرمايهگذار. بعد مثل 98 درصد از ايرانيها ( كه ما هم جزش هستيم )، يك نفر چيزي گفت كه چند نفر ديگر قبول نداشتند. بعد اون يكي چيز گفت كه اين يكي قبول نداشت. بعد دو طرف چيزي گفتند كه هيچ ربطي به هم نداشت. بعد نشستند و فكر كردند. بعد گفتند كه بهتر است هر كدام راه خودمان را برويم. و اين گونه بود كه روزنامه « روزگار» كه مدتي بود رفع توقيف شده بود، دوباره منتشر شد.
اينجاست كه بايد بپرسيم كه چرا كلاهتو كج گذاشتي آقاي روزنامهنگار. چرا اين كلاهت اينجوريه آقاي روزنامه چي؟ چرا توان شنيدن حرف ديگران را نداري؟ تو كه خودت ادعا ميكني ديگران اينجورياند، پس چرا خودت؟ دقيقا چرا؟
ميدانيم كه تيراژ روزنامهها در ايران كم شده است. مردم همانطور كه با سينما و تئاتر قهر كردهاند، روزنامهها را هم كمتر تحويل ميگيرند. بخشي از ماجرا به ما ربطي به ما ندارد. مثلا فضاي وب گسترش پيدا كرده و مردم آنلاين ميخوانند. يا محدوديتهاي روزنامهگاري، گاهي كار را سخت ميكند. اما يكي از بزرگترين مشكلات روزنامههاي ما اين است كه آنچنان كه بايد اطلاعرساني نميكنند. يعني بنيه ضعيف مالي سبب شده تا روزنامهها خيلي به خبرگزاريهاي وابسته باشند و اصطلاحا كپي – پيست كنند. حالا در اين شرايط، يكي ميآيد و بينه يك روزنامه را تقسيم بر دو ميكند. شايد مجبور ميشود. ما مناسبتها را نميدانيم. اما به هر حال اتفاق شيرين نيست. شايد شيرينتر اين بود كه مثلا روزگار شرق داشته باشيم، يا شرق روزگار تا اين كه دو روزنامه متفاوت. به گمان شما، با اين وضعيت روزنامهنگاري ما به كجا ميخواهد برود؟ يا چه هدفي را دنبال ميكند؟ آيا اين كارها به ضعف بيشتر ساختاري و محتوايي منجر نميشود؟
جمعه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۹
اندكي عجله! نمايشگاه كتاب نزديك است
لاجرم حالا كه سخن از شيخ اجل جاري شد، گذر عمر بديديم و بهاري كه پيش روست. ارديبهشت موسم نمايشگاه كتاب است و ناشران و ما چشمانتظار، تا ببنيم كه چه در نظر است و چه در گذر. آن كتاب كه قصد ابتيايش را داريم، به خرجاندر برآييم تا بميريم و ندانيم. ( بميري تو اي بيپولي)
اين پاراگراف بالا كه بعد از شعر سعدي آمد و نشان از جوگيري ما داشت، يعني اينكه نمايشگاه كتاب به زودي شروع ميشود و ما هم دلمان ميخواهد كتاب بخريم. اما درست در همين شرايط، آقاي اشعري از كتابخانه ملي رفته و كسي به كتابها «فيپا» نميدهد. يعني كتابها نمي توانند فعلا منتشر شوند. چند روز ديگر هم عيد ميآيد و بعد هم نمايشگاه. بعد تراكم كتابهايي كه ميخواهند فيپا بگيرند.
اگر ميخواهيد نمايشگاه كتاب پرباري داشته باشيم، فعلا بيخيال مجوز بشويد. به هر حال به چند كتاب مجوز ميدهند به چند تا هم ديرتر. اما وقتي كتابها منتشر نشوند، آن بابايي كه ميرود نمايشگاه كتاب، چه بخرد؟ شايد همين يك كتابي كه فيپا نگرفته، او را از خواب هزار ساله بيدار كند. آقاي فيپا! كلاهتو درست كن لطفا!
کارهای فرهنگی همان آب اضافه آبگوشت است
هر اتفاقی در روزنامه ها می افتد، اولین کاری را که می کنند، از صفحات فرهنگی می کاهند. مثلا اگر قرار است ویژه نامه ای برای جام جهانی داشته باشیم، صفحات فرهنگی من می شود. وقتی به روزهای انتخابات می رسیم، صفحات فرهنگی باید جایشان را به صفحات سیاسی بدهند. اگر هم می خواهند باشد، باید تریبون این حزب بدهند یا آن یکی جریان سیاسی. هنرمندها هم مجبور می شود شعار بدهند و ترقه ای به صدا در آورند. یکی نیست به داد ما برسد. ما نمی خواهیم سیاسی باشیم، چون در رفاقت سیاست و هنر، هنر بازنده می شود.
ما به اتفاق های مهم فرهنگی جهان نگاه کنید. همیشه دعواهای سیاسی، جنگ ها، اعتراض ها و خلاصه همه چیزهایی که ربطی به هنر ندارد ، این اتفاق ها را تعطیل کرده است. جایزه نوبل در طول سال های جنگ دوم جهانی تعطیل شد. جشنواره های فیلم بارها به دلیل مشکلات سیاسی تعطیل شدند. بارها ، به بهانه های سیاسی کنسرت ها را تعطیل کرده اند. حالا هم نوبت به تعطیل کردن یکی از مهمترین نمایشگاه های کتاب جهان است. نمایشگاه کتاب قاهره، که مهمترین نمایشگاه کتاب در جهان عرب است، به واسطه اتفاق هایی که در این کشور در حال وقوع است، رو به تعطیلی است.
چین که میهمان ویژه نمایشگاه امسال بوده، دارد بی خیال می شود و ناشران انگلیسی و فرانسوی هم پروازهایشان را لغو می کنند. یعنی کتاب یک بار دیگر اسیر دیکتاتوری می شود. اما امیدواریم که هر چه زودتر مصر به آرامش برسد و نمایشگاه کتاب قاهره، با آزادی کامل برگزار شود، نکته ای که هیچ گاه در حکومت خودکامه حسنی مبارک وجود نداشت. مثلا دو سال قبل، یک ناشر مصری به دلیل چاپ کتابی از محمد البرادعی، راهی زندان شد. ماجرای دستگیری او، آن چنان پلیسی و عجیب بود که انگار بزرگترین قتل دنیا را انجام داده بود.
آقایان! لطف ما فرهنگی ها را سیاسی نکنید. بگذارید رمان مان را بخوانیم، فیلم مان را ببنیم و یواشکی چای کم رنگ بنوشیم. ما هم کاری به شما نخواهیم داشت.
سينماها را تعطيل كنيد همه خلاص شوند
فيلمها براي آنكه ساخته شوند چند مرحله را بايد طي كنند. اول اينكه نفر بيكار يك فيلمنامه بنويسد. بعد نگران باشد كه كسي فيلمنامهاش را نكشد بالا. بعد فيلمنامه براي تاييد برود فارابي. بعد پروانه ساخت صادر شود. بعد يك نفر آدم از جانگذشته پولش را خرج نگاتيو كند و مدام غر بزند كه آقا كمتر خرج كنيد. بعد فيلم مراحل فني را طي كند. بعد چند نفر از عوامل به هم گير بدهند. ( مثال مسايلي كه بين بهروز افخمي و تهيه كننده فرزند صبح اتقاق افتاد). بعد هم كه فيلم ساخته شد، دوباره بايد پروانه نمايش صادر شود.
بعد از همه اين مسايل، فيلم بايد در جدول پخش قرار گيرد. اگر فيلمتان چند ستاره توي مايههاي ايكس و ايگرگ داشته باشد، در چند سينما پخش ميشود، اگر نداشته باشد، يواشكي در يكي دو سانس پخشش ميكنند. همه اينها را قبول كرديم. حالا يك مساله جديد اضافه شده است. ميخواهند از سينمادارها 3 درصد ماليات افزوده بر درآمد بگيرند. اي واي.
اگر وضعيت ما به سامان بود و هر روز جلوي سينماها مردم صف ميكشيدند، كسي اصلا حرفي نداشت. آخه دوست مالياتي من! اين سينمايي كه تماشاگر با قهر كرده، آنقدر جان دارد كه تو ميخواهي از آن درآمد افزوده بگيري؟ آخ اين رسمشه؟ آخه شما كه دستت تو كاره، يعني اين سينما جون داره كه ميخواي ازش ماليات بگيري؟ ( ببخشيد اين قسمتها را محاورهاي نوشتم. اينگونه نوشتم تا نشان دهم قصد و غرضي نداريم)
ماليات اضافه بر سينماها، يعني درآمد كمتر آنها. درآمد كمتر آنها يعني بالاتر رفتن قيمت بليت. بالا رفتن قيمت بليت، يعني حضور كمتر مردم در سينماها. ( خوب طرف تو اين آلودگي هوا، ميره يه سي دي ميگيره با خونوادش ميبينه. رجوع كنيد به فيلم تبليغاتي وزارت ارشاد در مورد قاچاق فيلم. اين ديالوگ رو از اونجا برداشتيم)
كاهش درآمد سينماها يعني اخراج كارمندهايي ديگر و بيكاري آنها. كاهش درآمد سينماها، يعني كاهش درآمد فيلمها و تهيهكنندهها. يعني ساخته شدن تعداد بيشتري از فيلمهاي آبگوشتي. شما را به خدا، رحمي به ما اهالي سينما كنيد. شما را به خدا، ماليات نگيريد. از اين مالياتهاي افزوده...
رونوشت: اين مطلب پيش از اين در روزنامه آرمان منتشر شده است.
جيك و جيك و 33فيلم در بخش مسابقه جشنواره فجر
جشنواره فيلم فجر امسال را بايد جشنواره رودربايستيها ناميد، چرا كه از همه جاي آن همچنين رنگ و بوي ميآيد. مثلا يكي ميگويد اگر ميخواهيد فيلم من را نمايش دهيد، بايد همه بر و بچهها سالن سينما يكي يك عدد سانديس بدهيد. وگرنه نميآيم. مدير كل اداره نظارت و ارزشيبابي وزارت ارشاد هم به جايي اينكه جواب طرف را بدهد، خيلي ساده و صميمانه ميگويد كه من جواب فلاني را خصوصي و يواشكي ميدهم. و احتمالا توي ذهناش اين است كه به آن كارگران بگويد كه عزيزم! آخه كي بره سانديس بخره؟ همه بچه گرفتار جشنوارهان. كلي خبرنگار بي كارت هم داريم كه نميدونيم چي جوابشونو بديم.
بخش «نوعي نگاه» يكي از همين رودربايستيهاست. هنوز هيچكس نميداند اين بخش چرا ايجاد شده و چه كاركردي دارد. ميگويند كه نمونه برداري از بخش « نوعي نگاه» جشنواره كن است. اما نميگويند كه دقيقا قرار است چه باشد. يعني نميگويند كه قرار است همان كاركرد را داشته باشد يا راهي ديگر را برود. فقط جهت تكريم جماعت فيلمساز اين بخش را گذاشتهاند و قرار است كه در اين بخش، فيلمهايي كه در بخش مسابقه شركت نميكنند، در اين بخش به نمايش در آيند. يعني چي آخه برادر؟ چرا كلاهتو كج گذاشتي؟ اگر قرار است كه فيلمهاي خارج از مسابقه را در اين بخش « نوعي نگاه» به نمايش در آورند، بخش بخش « خارج از مسابقه» چه تعريفي دارد؟ آخه اين رسمشه؟
اما رودربايستيها به همينجا خاتمه پيدا نكرده. معمولا هر سال حدود بيست فيلم در بخش مسابقه سينماي ايران قرار ميگيرند. امسال سي و سه فيلم در اين بخش به نمايش در ميآيد و داوران به جاي قضاوت در مورد بيست فيلم، بايد سي و پنج فيلم را ببينند. يعني هيات انتخاب دلش نيامده كه فيلمها را حذف كنند و همان بيست فيلم به بخش مسابقه راه دهد. يعني دلشان ميخواسته همه را شاد و خرسند نگه دارند. يعني يا هيات انتخاب نبوده يا اگر هم بوده دربايستي داشته براي انتخاب فيلم. يعني هر كدام از فيلمها را كه ميخواستهاند كنار، كارگردان و تهيهكنندهاش آمده جلو و گفته: «مني كه جيك و جيك ميكنم، نگاتيو خراب ميكنم واست، بزارم برم.» بعد طرف دلش سوخته و گفته « تو هم بمون»
اينجوري شده كه خيلي از فيلمها كه اصلا و ابدا بختي ( = شانسي. فرصتي هم ذكر شده است) براي دريافت سيمرغ ندارند هم به بخش مسابقه راه يافتهاند. شايد هم مشكل از تنور باشد و ميخواهند به اين وسيله داغش كنند. به هر حال يك تنور داغ اين روزها به خيلي كارها ميآيد و آدم اگر در سر دبيري آشنا ( مترداف با واژه نا آشناي پارتي ) داشته باشد، ميتواند به سنگك شباش اميد بدارد.
به هر حال بيست و نهمين جشنواره فيلم فجر امسال 15 بهمن كارش را رسما شروع كرد و تا آن تاريخ، از دوستان و همكاران در اين جشنواره رسما تقاضا دارم تا كلاههايشان را كج بگذارند و به همه جيك و جيكها توجه كنند، چرا كه اگر اين اتفاق نيافتد، ستون گيرنا، به چه كسي گير دهد؟ رستم و اسفنديار هم كه ديگر مشاعيتي( مشاركت سابق) نميكند. پس ما از چه بنويسيم؟ مني كه جيك و جيك ميكنم ، گيرناي كوچيك ميكنم، بزارم برم؟ يكي لطفا پيدا شود و بگويد:« تو هم بمون»
رونوشت: اين مطلب پيش از اين در روزنامه آرمان منتشر شده است.
سهشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۹
کفیگر فیلمسازان به کف ویکی لیکس می خورد
اما این آقای ویکی لیکس خوب بلد است مردم را سر کار بگذارد. الان چند ماهی است که هر جا را ( منظورم هر رسانه است) را باز می کنی، اسم و رسمی از وجود دارد. مثلا یک روز فاش می کند که ملک فلان عربی سر سفره یواشکی خیار را با پوست خورده و گفته : احسن. و یک بار فاش می کند که جوراب یکی از سیاستمدارها در یک جلسه مثلا مهم بو می داده و همین نکته سبب شده تا مذاکرات شکست بخورد. همین جور که پیش می رود باید منتظر چیزهای جدید هم باشیم. من در همین جا از آقای ویکی لیکس می خواهم هیچ چیزی را در مورد بنده فاش نفرماید، بنده هم قول می دهم یک سبیل مصنوعی برای ایشان بخرم و چربش کنم.
برگردیم به همان مساله پیش تولید خودمان و از چند سینماگری که هنوز اسم شان را نمی دانیم بپریسم که :« چرا کلاهتو کج گذاشتی؟»
ماجرا دقیقا از همان جایی شروع شد که آقای ویکی لیکس (ژولیان آسانژ) کارش را شروع کرد. او اطلاعات سری بسیاری را از وزارت امور خارجه آمریکا لو داد. همه ( به جز سیاست مادرهای امریکایی) خوشحال و شاد بودند تا شیوه شکلات خریدن عمه خانم هم فاش شد. آن وقت بود که به خطر آقای ویکی لیکس پی بردند. اما کار از کار گذشته بود. ویکی لیکس معروف شده بود و البته پولدار و از طرفی هم گفته اند پول، پول می آورد.
بعد آقای ویکی لیکس اعلام کرد که می خواهد کتاب خاطراتش را منتشر کند که یعنی بد نیست آدم چیزهایی را از خودش هم فاش کند. تا این جای کار، مساله هیچ ربطی به کج گذاشتن کلاه از سوی سینماگران ندارد. از این جا مربوط می شود، دقیقا از این جا: « کتاب جنجالیترین مرد 2010 «ژولیان آسانژ» بنیانگذار «ویکی لیکس» با وجود آنکه هنوز وارد بازار کتاب جهان نشده است، مورد توجه سینماگران و کمپانیهای تولید فیلم قرار گرفته است. کمپانیهای مختلفی قصد تولید فیلم از این سرگذشت «آسانژ» را دارند و در این زمینه رقابت شدیدی میان کمپانیهای فیلمسازی به ویژه در هالیوود شکل گرفته است.»
یعنی آقا جان ما سوژه نداریم و خورده ایم به کف دیگ. یعنی آقاجان یک سوژه برای ما پیدا کنید تا فیلم بسازید. یعنی فیلمسازی فقط پول و دیگر هیچ. فقط امیدوارم که یکی از آن کارگردان های مورد علاقه ما فریب نخورد. به هر حال پول و یک چیز دیگر، هر کسی را رام می کند، آن قدر که من یکی دیگر نمی پرسم:« چرا کلاهتو کج گذاشتی؟»
سه پوستر براي يك جشنواره
اما مثل مجريهاي تلويوزيون گير دادنمان را با سلام و صلوات شروع نميكنيم. يعني نمي گوييم كه شما با تشكر از زحمتهايي كه كشيدهايد و برنامههاي مدوني كه داريد، فلان و فلان. چون تشكر كردن در ذات ما نيست. ما مدام بايد بگوييم چرا «كلاتو كج گذاشتي؟» ( رجوع كنيد به ستون گيرنا به مورخ پنجشنبه 7 بهمن) و گير بدهيم.
در اينجا ميشود گيرهاي زيادي داد كه آخريش به پوسترهاي جشنواره تجسمي فجر برميگردد. در خبرها آمده كه « پوسترهاي سومين جشنواره بينالمللي هنرهاي تجسمي فجر منتشر شد ». يك بار با دقت اين تيتر را بخوانيد. يك بار ديگر. متوجه شديد؟ پوسترهاي جشنواره و نه پوستر جشنواره. يعني به جاي يك پوستر، امسال ما سه پوستر داريم، دو پوستر در بخش اصلي جشنواره و يك پوستر در بخش جنبي.
اينكه بخش جنبي و اصلي دو پوستر متفاوت داشته باشند، اصلا مورد انتقاد ما نيست، چون دبير جشنواره سال آينده در اين مورد كارهايي خواهد كرد. مثلا يك خبر از دبير جشنواره تجسمي سال آينده منتشر ميشود با اين مضمون: « به دليل كم كردن هزينه، امسال پوستر بخش جنبي و اصلي يكي ميشود». در نتيجه ما به اين بخش كاري نداريم و ميرويم سر همان قضيه دو پوستر براي بخش اصلي كه ميشد يكي هم باشد و معمولا هم همينطور است.
طراحي دو پوستر بخش اصلي را دو تن از صاحبنامان گرافيك انجام دادهاند: ابراهيم حقيقي و رضا عابديني. حالا بياييد دو سه فرضيه را دنبال كنيم. فرضيه اول اين است كه دبيرخانه جشنواره فراخوان داده و چند كار رسيده است. حالا ميان كار ابراهيم حقيقي و رضا عابديني كدام كار را بايد انتخاب كرد، دو گرافيست با دو سبك كاري متفاوت و البته خوب. پس هر دو ميگذاريم.
فرضيه دوم اين است دو مدير به دو گرافيست سفارش داده باشد. هر دو حالا كارها را آوردهاند. پس هر دو ميگذاريم.
پس هر دو ميگذاريم تا به كسي برنخورد و احتمال جابهجايي سرمايه هم بيشتر ميشود. به هر حال خدا را خوش ميآيد كه افراد بيشتري سر سفره بنشينند. و احتمال هم نميدهيم كسي به اين مسايل توجه كند. شايد اين هم بخشي از مسابقه باشد يا به حسابش بياورند. اصلا شايد چه اهميتي دارد يك جشنواره سه پوستر داشته باشد؟ يعني سه پوستر داشتن، بهتر است از پوستر نداشتن. كسي هم ما به بيبرنامه بودن متهم نميكند. كلا هم بر سر نميگذاريم كه كسي بگويد :« چرا كلاتو كج گذاشتي؟»
چقدر بزرگداشت،؟ چقدر قدرداني؟
آقا گرگه شكايت به شير ميبرد كه اين روباه، الكي گير ميدهد. حالا اينكه وسيله ارتباطي چه بوده، در داستان ذكري نيامده. شما فكر كنيد پيامك (sms) زده. در همان لحظه، تماسي بين آقا شيره و روباه در ميگيرد به اين مضمون«: اگه مي خواي به آقا گرگه، گير بده. اصلا اشكالي نداره. اما سعي كن كه منطقي باشه. مثلا بهش بگو بره نون بخره. اگر سنگك خريد،بگو چرا لواش نخريده و خلاصه يه گيري بده.»
فرداي روز، آقا گرگه خسته و خوابآلود از خواب بيدار بيدار شد و راهي چشمه شد تا آب بنوشد. همان كله صبح، روباه و گرگ بار ديگر همديگر را ديدند. ميدانيد روباه چه گفته اما جواب گرگ را بايد بنويسيم. آقا گرگه گفت:« لواش ميخواي يا سنگك؟ تفتون ميخواي يا بربري؟»
و بعد آقا روباه كه حالش گرفته شده بود گفت:« چرا كلاتو كج گذاشتي؟»
حالا شده حكايت ما. روزگاي دلمان ميخواست كه قدر هنرمندانمان را بدانند. روزگاري ميگفتيم كه قدر هنرمندانمان را بايد تا زماني كه زندهاند بدانيم. روزگاري ميگفتيم كه هنرمند نياز به كمك و مشاركت دارد، هنرمند دلجويي ميخواهد. هنوز هم اينچيزها را ميگوييم. ميگوييم كه « گاهي چقدر زود دير ميشود» و نگذاريد تا دير شود.
اين روزها يك اتفاق خوب را شاهد بوديم، اتفاق خوبي كه تبديل شده به چاي دوم زوري. در هفته گذشته سه بزرگداشت براي قباد شيوا گرفتهاند. يك بزرگداشت ديگر در راه است. اگر بزرگداشت از محمد احصايي و چند هنرمند ديگر را به اين فهرست اضافه كنيم، اين هفتهها مدام بزرگداشت داشتهايم. در بيشتر بزرگداشتها هم آيدين آغداشلو سخنراني دارد. با اين همه مگر يك آدم چقدر ميتواند در مورد يك آدم ديگر صحبت كند.
گيرم قباد شيوا بدش نيايد كه در هفتاد سالگي كلي تقدير و تشكر شود. گيرم آيدين آغداشلو فروتني كند و سخنراني را قبول كند، ما چرا خودمان را تكرار ميكنيم؟ بزرگداشت زيادي، دقيقا مثل آن است كه هيچي برگزار نشده. به قول دكتر محمدرضا شفيعي كدكني، وقتي كسي براي اولين بار لوبيا را با چشم بلبل تشبيه كرد، تشبيه بزرگي بوده. ديگرا مقلد بودهاند. شايد به جاي همه يان بزرگداشتهاي ريز و درشت، ميشد يك بزرگداشت مفصل برگزار كرد. دقيقا مثل مديريت شهري عمل ميكنيم. يك روز آسفالت ميكنند و روز ديگر براي لولهكشي گاز خيابان را ميكنند.
اصلا آيا بزرگداشتها دردي را از هنرمند دوا ميكنند؟ يعني « چرا كلاتو كج گذاشتي؟»