یکشنبه، مهر ۲۰، ۱۳۹۳

برای برادران و خواهران کوبانی ام

برادرانم کرد من. خواهران کرد من. کوبانی های من. باشمایم، هر چند فرسنگ ها دور از آن منطقه بلا زده، تنها می توانم اشک هایم را در خود دفن کنم. برادرانم، خواهرانم، کاش کنارتان بودم و تنم، تنم بی ارزشم را سپر گلوله های جهالت می کردم. کاش کنارتان بودم و قطره قطره خونم را فدای نفس های شهید شما می کردم.

لعنت به سیاست. لعنت به تمامیت خواهی. لعنت به جهالت، جهالت کور. لعنت به سرهای پوکی که تعصب و ایمان را به اشتباه گرفته اند. کاش می شد دست هایم را لای بغض فروخورده ام بپیچم، برایتان بفرستم. به گمانم موهای شما، تن شما بعد از این همه سال درد و مکنت، به کمی نوازش نیاز دارد. به گمانم بس است، این همه درد و غربت و تنهایی؛ آن هم در سرزمین خودتان. درد آور است آدمی در سرزمین خودش غریب باشد و در معرض گلوله ها.

برادرانم، خواهرانم، تمام سلول های بدنم، آماده باش اند برای رسیدن به شما. تمام چشم های من، در حسرتند برای دیدن شما. همه کودکی من، همه حرف  های من، همه بیداری من در حسرت شماست. کاش می شد همچون پرنده ها، همه بال هایم به سوی شما کشیدن شود. کاش می شد به جای همه شما بمیرم. کاشکی راهی بود.


شما شهید می شوید و سیاهی برای روسیاهان تاریخ خواهد ماند.