یکشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۴

دموکراسی و ايران(۲)

دموکراسی و چلو کباب

چلو کباب يکی از غذاهايی است که هرکسی را سروجد می‌آورد.بی‌شک.وبرای ما که جز‌ء شهروندان درجه‌ی زياد هستيم ،‌خوردن يک وعده چلو کباب ،حتا می‌تواند سبب شود که اسممان را نيز فراموش کنيم.چه برسد به يک رای ناقابل.(شما می‌توانيد به جای چلو‌کباب يک غذای ديگر بگذاريد: مثلا پيتزا)
نان شب و گرسنگی يکی از پيش‌شرط‌های بزرگ دموکراسی است.شما چه‌طور از يک آدم گرسنه می‌توانيد توقع انديشيدن داشته باشيد؟وقتی آدمی گرسنه باشد ،‌ و نداند که تا ساعتی ديگر زنده است يا نه ، چه‌طور می‌تواند به آينده‌ی خودش و کشورش بيانديشد؟ اصلا شکم گرسنه آينده را می‌فهمد؟ حالا اين آدم با پول بسيار کمی ، که می‌تواند قاتق يک شب نان خشکش باشد ، می‌آيد و شناسنامه‌اش را می‌فروشد.او رای خودش را می‌فروشدو اين برای او سهل است ؛ چرا که اگر پايش بيافتد خودش را هم می‌فروشد.آن وقت ، نامزد مورد نظر به هدف خود می‌رسد . آيا می‌شود اسم اين را دموکراسی گذاشت؟
يکی از مشکلات کشور ما اين است که بسياری از حاکمان ما ، يا طعم گرسنگی را نچشيده‌اند يا فراموش کرده‌اند که « وقتی فقر از يک در می‌آيد ، ايمان از در ديگر می‌رود.» برای بعضی «غم نان» آن‌قدر کم اهميت است که نمی‌توانند در يابند که زندگی کردن با درآمد يک کارگر چه طعمی دارد.
دموکراسی يک پيش نياز دارد به نام «نان».فراموش نکنيم.

هیچ نظری موجود نیست: