امروز سهشنبه 23 تير
وقتي ساعت موبايل كوفتيام( از اين نوكياهاي صفحه سياه و سفيد و البته تحريمي)زنگ زد، حس كردم كه چقدر به موتسارت مديونم كه اين آهنگ زيبا را ساخته تا من خواب و آرام نداشته باشم. بعدش از بوي خوش جورابم لذت بردم و از ته دل چند اظهار لطف به آنهايي كردم كه باعث شدند تا پول ماندن در تهران نداشته باشم و به استان البرز بيايم. اي خوشا آن كسي كه اين كرج ما(البته فقط دو ساله كه شده كرج ما، قبلا كرج اونا بود) را استان كرد تا ما هم بچه تهران شويم. اي خوشا اين كسي را كه كرج را استان كرد تا ما شبها كه به خانه بر ميگرديم بيشتر براي خانم خانه اداي آدمهاي خسته را دربياوريم، چون محل كار ما يك استان و محل كار ما استان ديگري است.
اما من خيلي نگرانم. نگرانم كه شغلم را از دست بدهم. ميگويند كه شما مربوط به استان ديگري هستي و اينجا جوان بيكار زياد است و تا اين نيروهاي بومي جذب نشوند، كار به اجنبيهاي استان البرزي نميرسد.
به هر حال، سوار مترو البرز_صادقيه شدم و در خنكاي مترو و بوي خوش اطرافيان، حس كردم كه در بهشتم. هيچ كس پايش را آنقدر دراز نكرده بود كه طرف مقابلش ناراحت باشد، هيچ پسري به دختري( و برعكس) چپ چپ نگاه نميكرد، هيچكس طرف مقابلش را در ذهن لخت نكرد و در ادامه هيچ كس به كسي كه كنارش ايستاده بود، نگفت كه برو كنار عوضي، مگه خودت خار و مادر نداري.
سوار تاكسي كه شدم خيالم راحت بود كه راننده دقيقا مبلغ هر روزي را از من ميگيرد، فقط نگران بودم كه انعامم را قبول نكند، چون ميديدم كه از آينه بغلي ماشيناش مراقب قسمتهاي برجسته يك خانم است كه خداي نكرده كسي به آن چپ نگاه نكند.
البته من به عنوان يك استان البرزي از كار مركزنشينها پايتخت چيزي سر در نميآورد. فقط توصيه ميكنم كه كنترل جمعيت به طور جدي مورد توجه قرار گيرد تا مجبور نشويم به جاي سي استان، صد استان داشته باشيم.
وقتي ساعت موبايل كوفتيام( از اين نوكياهاي صفحه سياه و سفيد و البته تحريمي)زنگ زد، حس كردم كه چقدر به موتسارت مديونم كه اين آهنگ زيبا را ساخته تا من خواب و آرام نداشته باشم. بعدش از بوي خوش جورابم لذت بردم و از ته دل چند اظهار لطف به آنهايي كردم كه باعث شدند تا پول ماندن در تهران نداشته باشم و به استان البرز بيايم. اي خوشا آن كسي كه اين كرج ما(البته فقط دو ساله كه شده كرج ما، قبلا كرج اونا بود) را استان كرد تا ما هم بچه تهران شويم. اي خوشا اين كسي را كه كرج را استان كرد تا ما شبها كه به خانه بر ميگرديم بيشتر براي خانم خانه اداي آدمهاي خسته را دربياوريم، چون محل كار ما يك استان و محل كار ما استان ديگري است.
اما من خيلي نگرانم. نگرانم كه شغلم را از دست بدهم. ميگويند كه شما مربوط به استان ديگري هستي و اينجا جوان بيكار زياد است و تا اين نيروهاي بومي جذب نشوند، كار به اجنبيهاي استان البرزي نميرسد.
به هر حال، سوار مترو البرز_صادقيه شدم و در خنكاي مترو و بوي خوش اطرافيان، حس كردم كه در بهشتم. هيچ كس پايش را آنقدر دراز نكرده بود كه طرف مقابلش ناراحت باشد، هيچ پسري به دختري( و برعكس) چپ چپ نگاه نميكرد، هيچكس طرف مقابلش را در ذهن لخت نكرد و در ادامه هيچ كس به كسي كه كنارش ايستاده بود، نگفت كه برو كنار عوضي، مگه خودت خار و مادر نداري.
سوار تاكسي كه شدم خيالم راحت بود كه راننده دقيقا مبلغ هر روزي را از من ميگيرد، فقط نگران بودم كه انعامم را قبول نكند، چون ميديدم كه از آينه بغلي ماشيناش مراقب قسمتهاي برجسته يك خانم است كه خداي نكرده كسي به آن چپ نگاه نكند.
البته من به عنوان يك استان البرزي از كار مركزنشينها پايتخت چيزي سر در نميآورد. فقط توصيه ميكنم كه كنترل جمعيت به طور جدي مورد توجه قرار گيرد تا مجبور نشويم به جاي سي استان، صد استان داشته باشيم.
۱۳ نظر:
مستانه :منم مثل شما ساکن کرج هستم اما کارم تهرانه از اینکه کرج استان بشه متنفرم کار بی خود و مسخره ای هست خیلی ها زندگیشون دو پاره میشه
اما میگن اگر استان بشه وضع و امکانات کرج بهتر میشه نمی دونم اما خوشم نمیاد
دوستان آدرس وبلاگشون رو بگذارند كه بتونم بهشون سر بزنم
درود بر تو زنده باد.
برجسته هم را هم خوب آمدي.
ارادتمند.
این قضیه تصویب شده یا فعلا در حد لایحه مونده؟
بابا خیلی مسخره است بخدا
بار اولی که شنیدم این موضوع را حس خوبی بهم دست نداد.کرج آشنا تر است. ..این زیاد شدن استان ها هم خیلی مسخره است...
خوشحالم که می خوانمتان...خیلی وقت است دیگر چهلچراغ نمی خوانم...اینطوری حداقل کسانی که نوشته هایشان را دوست دارم میتوانم بخوانم.
یک سوال هم داشتم شرمین نادری هم وباگ دارد؟؟پیدایش نکرده ام تا به حال.
قانون مورفی من می گوید یا حال شما خوب است یا همه مصیبت ها با هم سرازیر می شوند! همون آجر را کم داشتم احتمالا! و حتی از بلاهای سلسله وار زندگی ام می توان کتاب استخراج کرد و حتی سریال شان کرد و ملت را مورد هیجان زدگی قرار داد! در ضمن به مسئولان بفرمائید یک کم صبر کنند بنده جابه جا بشوم توی تهران بعد یک فکری برای کنترل جمعیت بکنند!! چون در واقع من به عنوان یک انسان بی کار بی عار لیسانسه توی شمال کاری نداشتم دیگه و دارم می آم تهران که به افزایش جمعیت کمکی کرده باشم! بهرحال یک وقت دیدید پایتخت منفجر شد پرتمان کردند استان البرز ! بالاخره استان البرز هم منفجر خواهد شد، یعنی می شود این دفعه پرتمان کنند استان کالیفرنیا ؟!
مچکرم
اینا که همش داشتن همه جارو باهم ادغام میکردن حالاچی شد یهو دارن جداسازی میکنن؟
بدون کارشناسی همه کاری میکنن بعدشم مثل .. تو گل میمونن.
اگه اوضاع به همین منوال هم پیش بره به حول و قوه الهی تا 4 سال دیگه ایران هم از روی زمین برداشته میشه خیالمون کلهم راحت میشه.
سلام. ما شما را خواندیم. به وبلاگ تازه نو شده ی طنز حقیر هم سری بزنید. ضرر نخواهید کرد. اگر لینک کردید هم که چه بهتر. یعنی لینک کنید. خوشحال می¬کنید جوانی را.
www.sekte13.blogfa.com
توصیف فضای تاکسی قشنگ بود...
خانوم سميرا، احتمالا شما از اول هم نمي خوندين...اسمش "چهلچراغ" نيست...چلچراغه
اي ايراني استانت مبارك
ارسال یک نظر