صبح امروز حسي عجيب داشتم، از همان حسهايي كه معمولا وقتهايي به سراغم ميآيد كه انگار روز بدي را در پيش رو دارم. روزگاري در روزنامهاي مينوشتم كه الان به خيلي از دليلها دوستش ندارم، اما چه روي كيوسك مطبوعاتي و چه زماني كه جايي ميبينمش، حس ميكنم نميتوانم سرسري رد شوم. كسي كه در تاكسي در كنارم نشسته بود، نسخه امروز روزنامه دستش بود.همينجور كه ورق ميزد، من هم دستش را دنبال ميكردم كه ناگهان خشكم زد.
متن كامل
متن كامل
۹ نظر:
جقدر عمق درک آدمها با هم فرق دارد...
این روزها چه هنرمندایی که از پیشمون نرفتن
روح همه رفتگان این روزا شاد و یادشون گرامی
رفیق همه رفتنی هستیم.. خوش به سعادت اونهایی که یادشون گرامی داشته میشه... راستی کی دعوتتون کنیم؟
من این خبر را در اینترنت خواندم. چند دقیقه ای زل زدم به صفحه . نمی دانم چرا هشتاد و هشت سال ِ شگفت انگیز ها شده است... نمی دانم چه بر سر این خاک آمده.. نمی دانم چرا تب کرده ام از ترک ِ ناگهانی کلی آدم ِ درست حسابی
linketan mikonam. ba ejaze.
:)
سلام
عکاسی رو سرچ می کردم که اسم ابرک شلوارپوش نظرمو جلب کرد
البته اینجا نه صحبت از عکاسی بود نه خبری از مایاکوفسکی
!!!
اما خوب نوشته های جالبی داری
:)
با اینکه از عکاسی هیچ نمیدانم
اما همین اندازه که میدونم یکی در گذشت که شات میزد ناراحت شدم
روح سبزش شاد باد.
فرزندم من هفتاد سال است که نماز می خوانم
روی پیشانیم حتی به اندازه یک نخود جای مهر نیست ،
چگونه شما با این سن کمت روی پیشانیت جای مهر حک شده ؟
ارسال یک نظر