چهارشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۸

ماجراي قوام السطنه و اينكه چرا دخترك فاميل ما به دليل داشتن شماره تلفن يك پسر به چوب و فلك بسته شد

دلم مي‌خواهد يك جدول ايجا بكشم كه توي آن تفاوت‌هاي برخورد آدم‌ها را توش بنويسم. اما خوب نمي‌شود. يعني بلد نيستم. اما اين دليل نمي‌شود كه آن چيزهايي را كه مي‌خواهم ننويسم. بنويسم؟ بنويسم؟ واقعا.... بنويسم؟

۱۳ نظر:

یلدا گفت...

ما مشکل داریم. بیماریم. بینمان اما آدمهایی پیدا می شوند که این مشکلات را فهمیده اند. آگاهی می دهند . تا راه حل اما فاصله هاست. ویروس قضاوت ... همه جای شهر را گرفته است..

کسری گفت...

یکی از حرفهایی که من باهاش موافقم
قوام السلطنه این پیرمرد سیاس حقیقتا تو مورده بیرون کردنه روسها از خاک بهترین رو انجام داد

سمیرا گفت...

هیچوقت این شکلی به قوام السلطنه نگاه نکرده بودم!!

زهرا باقري شاد گفت...

ماجراي اين دختر را با قوام فهميدم اما ماجراي پسرك را نفهميدم كه چرا باعرضه لقب رفت؟

پویان گفت...

روسهای بی شعور رو خوب اومدی

پویان گفت...

روسهای بی شعور رو خوب اومدی

Ernesto گفت...

اتفاقا"اینو که دیدم یادم اومد که قوام همیشه یکی از تناقض های زندگی من بوده.ما همه مون هم به شاه احترام میگذاریم هم به مصدق هم به قوام.دیوونه ای هستیم واسه خودمون!

مریم گفت...

آقا جان من نفهمیدم ارتباط رو. هیچم خنگ نیستم. خودتی! :دی

علیرضا میرحسین گفت...

سلام خوب بود


با مطلب لطفا بت نسازید! آپم

دومینو گفت...

شنیدن اسم قوام همیشه منو یاد عمارت های شیراز میندازه
:)

adeleh گفت...

vaQean key chenin etefaQi dar famil ma oftad?:D man be onvane ye dokhtare famil ke hichhhhhhhhhhvaQt az in khabara nabude khunamun:D:D jav sazi nakon sajad:P

یلدا علایی گفت...

یک سوال تخصصی. به تازگی به بلاگ اسپات نقل مکان کردم. آیا امکان گذاشتن پاسخ برای نظرات خوانندگان هست؟

عسل گفت...

سجاد عزيزم:كاش ميدونستي چه قدر شيفته ي قلم توانمندتم و بيشتر ازون چه قدر دوست دارم كه بخونيم عزيز....
فوق العاده اي مهربون!