پل آستر در کتاب "ناپیدا" همان کاری را می کند که چند سال قبل مهران غفوریان در آن سریال تلویزیونی کرد. البته ماجرای طنز و این حرف ها مطرح نیست. ماجرا همان چیزی بود که همه ما را توی آن سالها به خنده انداخت، اما خیلی خنده دار نبود. اصلا خنده دار نبود. مهران غفوریان در آن سریالی که اسمش یادم نیست و خیلی هم اهمیت ندارد اسمش یادم باشد، یک تکیه کلام داشت :" ما داریم اینجا حرووم می شیم." این جمله او خیلی زود افتاد توی دهان جماعت. هر کس به هر کسی می رسید، همین جمله را می گفت. قضیه شوخی شد، اما شوخی نبود. مساله از دست رفتن عمر و جوانی اصلا شوخی نیست. اصلا ادبیات برای همین به وجود آمده که آدم ها زندگی شان را ثبت کنند.
پیرمردی در حال مرگ، می خواهد درباره یک سال خیلی مهم و سرنوشت ساز دوران جوانی اش بنویسد. این پیرمرد "آدم واکر" نام دارد و دلش می خواهد روزهای به یاد ماندنی جوانی اش را حفظ کند. انگار می خواهد با نوشتن این روزها، از مرگی که در مقابلش قرار دارد، فرار کند. نمی خواهد "حرووم شه." خاطرات آن روها زیادند و کمی عجیب، درست مثل جوانی همه آدم ها، مخصوصا وقتی پیر می شوند و از این دریچه به دنیا نگاه می کنند.
آدام واكر كه در يك ميهماني با مردي به نام بورن آشنا ميشود. بورن، مردي كه در جمع "ناپيدا" بود، با آن ظاهر جذابش و شغل با کلاس اش به جنايتي دست ميزند كه زندگي و باورهاي آدام واكر را در هم ميريزد. اما اين جنايت ظالمانه و خشونتبار، تنها آن چیزی است که در ظاهر پیداست . آدام واکر بعد از دیدن این ماجراها تبدیل به فردی دیگر می شود. او بد جوری به جوانی پل آستر شبیه است. دانشجوی دانشگاه کلمبیا بوده و در مورد این دانشگاه نوشته است.
رمان سه راوی دارد، اما از آن داستان های عجیب و غریبی ندارد که خواننده را گیج کند، مثل همه داستان های پل آستر که ساده و روان است. خواننده این بار هم وارد دنیایی معماگونه می شود، اما نه از آن معماهای چیپ و بی خودی که ته اش هیچی ندارد، که از آن ماجراهای تو در تویی که آخر داستان حس می کنی به شناخت تازه ای از دنیا دست پیدا کرده ای. حس می کنی به جای یک نفر دیگر زندگی کرده، پیر شده ای و تجربه داری. و همین چیزهاست که باعث شده تا پل آستر نویسنده ای پرطرفدار در ایران باشد.
پیرمردی در حال مرگ، می خواهد درباره یک سال خیلی مهم و سرنوشت ساز دوران جوانی اش بنویسد. این پیرمرد "آدم واکر" نام دارد و دلش می خواهد روزهای به یاد ماندنی جوانی اش را حفظ کند. انگار می خواهد با نوشتن این روزها، از مرگی که در مقابلش قرار دارد، فرار کند. نمی خواهد "حرووم شه." خاطرات آن روها زیادند و کمی عجیب، درست مثل جوانی همه آدم ها، مخصوصا وقتی پیر می شوند و از این دریچه به دنیا نگاه می کنند.
آدام واكر كه در يك ميهماني با مردي به نام بورن آشنا ميشود. بورن، مردي كه در جمع "ناپيدا" بود، با آن ظاهر جذابش و شغل با کلاس اش به جنايتي دست ميزند كه زندگي و باورهاي آدام واكر را در هم ميريزد. اما اين جنايت ظالمانه و خشونتبار، تنها آن چیزی است که در ظاهر پیداست . آدام واکر بعد از دیدن این ماجراها تبدیل به فردی دیگر می شود. او بد جوری به جوانی پل آستر شبیه است. دانشجوی دانشگاه کلمبیا بوده و در مورد این دانشگاه نوشته است.
رمان سه راوی دارد، اما از آن داستان های عجیب و غریبی ندارد که خواننده را گیج کند، مثل همه داستان های پل آستر که ساده و روان است. خواننده این بار هم وارد دنیایی معماگونه می شود، اما نه از آن معماهای چیپ و بی خودی که ته اش هیچی ندارد، که از آن ماجراهای تو در تویی که آخر داستان حس می کنی به شناخت تازه ای از دنیا دست پیدا کرده ای. حس می کنی به جای یک نفر دیگر زندگی کرده، پیر شده ای و تجربه داری. و همین چیزهاست که باعث شده تا پل آستر نویسنده ای پرطرفدار در ایران باشد.
۳ نظر:
هزاربار امدم کتاب را بخرم ، هربار اتفاقی مرا از خریدن بازداشت.
ما داریم اینجا حرووم می شیم
اگه تا حالا نخوندینش حتما بخونش . شاهکار پل استرِ.
ارسال یک نظر