مقدمه: ستوني را راه انداختهام در روزنامه آرمان. صفحه آخر. از اين به بعد، يادداشتهاي اين ستون را اينجا منتشر ميكنم. باشد كه مورد قبول واقع شود.
روزي كه سقراط، همان فيلسوف بزرگ يونان باستان درگذشت، در زير بالشاش كتابي را پيدا كردند كه همه را شگفتزده كرد. كتاب باليني اين فيلسوف نامدار، ميتوانست خيلي از كتابها باشد ، اما كسي گمان نميكرد كه نوشتهاي از ﺁﺭيستوفانس باشند، همان طنزنويسي كه هميشه با سقراط شوخي ميكرد و دوستداران فيلسوف را ناراحت ميكرد. ﺁﺭيستوفانس هميشه خواب همراهان و مجيزگويان سقراط را آشفته ميكرد و اگر دستشان ميرسيد، او را براي هميشه افقي ميكردند.
سقراط اما، اين نوشتهها را پنهاني ميخوانده و احتمالا از آنها ميآموخته است. قصد و هدف ﺁﺭيستوفانس هرچه بوده، فيلسوف بزرگ همه دورانها، آن را به نفع خودش استفاده ميكرده و سعي ميكرده كه ضعفهايش را بپوشاند و درست كند، نه اينكه صورت مساله را پاك كند.
حالا شده حكايت ما و اين ستون «گيرنا». قرار است توي اين ستون تنگ و تاريك، روشنترين حكايتهاي روز را به شفافي خورشيد بنويسم. و گير بدهيم به همه، از خودمان گرفته تا خودتان كه قرار است اين ستون را بخوانيد. قرار است گاهي ناراحتتان كنيم و گاه بخندانيم، چرا كه معتقديم در هر نيشي، نوشي پنهان است و زندگي بايد نوش و نيش را با هم داشته باشد.
پس لازم و بديهي است كه اگر خوشتان آمد اين مطالب را بريزيد دور و اگر بدتان آمد و فكر كرديد بايد بريزيدش دور، يواشكي ( دقيقا يواشكي )، نوشتهها را بگذاريد يك جاي امن تا بعدها دوباره بخوانيدش. زير بالش را پيشنهاد نميدهيم، چون بعد از مرگ سقراط با شوكران، بعد از مرگ همه به زير بالش نگاهي مياندازند.
پيشنهاد سازنده ما به شما اين است كه هيچ وقت از ما پيشنهاد سازنده نخواهيد. يعني نخواهيد كه يك قلمبه دست فلكزده، چيزي را به شما پيشنهاد دهد. ما فقط نق ميزنيم و پيدا كردن راه حل را به كساني واگذار ميكنيم كه بابت اين كار پول ميگيرد. باشد كه چيزهاي حلال و خوشبو به سر سفره ببرند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر