دوشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۸۴

دموکراسی و ايران (۳)

دموکراسی و توهم



دمکراسی دارای يک سری تعريف عمومی ست که تقريبا همه جهان (به غير از ديکتاتورها ) آن را قبول دارند.اما در مورد جزييات آن ، بحث فراوان است.اين جزييات را هر کس به گونه‌ای تعريف کرده که با شرايط دوره و زمانه‌اش بيشتر جور در می‌آمده.

گاهی دموکراسی که به غلط آن را مردم سالاری ناميده‌اند خود سبب محدويت می‌شود.دموکراسی يعنی حکومت قانون، قانونی که اکثريت آن را پذيرفته باشند.قانون هم با محدويت همراه است ، البته محدوديتی که همگان در آن برابرند.به طور مثال در فرانسه پوشيدن هرگونه لباسی که سبب نمايش مذهبی شود ، در مکان‌های عمومی غدغن است. يعنی يک يهودی نمی‌تواند ، پوشش خاص خود را داشته باشد.يک زن مسلمان نمی‌تواند ، روسری سر کند و... همه در برابر اين قانون برابرند . حال اگر اکثريت کشور فرانسه خواهان تغيير اين قانون باشند ، اين قانون تغيير می‌کند.اين خصوصيت جمهوری سکولار فرانسه است.

اما ما در ايران شرايط خاصی داريم .مردم ما هنوز به اديان متفاوت ، به يک چشم نمی‌نگرند.هنوز که هنوز است مردم ما بين برادران اهل تسن و خودشان تفاوت قايل می‌شوند.نشنيده‌ايد که کسی از شما در مورد دوستتان بپرسد که طرف مسلمان است يا سنی.هنوز که هنوز است اگر فردی مسيحی يا يهودی به خانه يکی از ما بيايد ، کل خانه‌مان غسل می‌دهيم و.....

حالا حساب کنيد در اين شرايط يکی از دوستان روشنفکر ، از يکی کانديدای رياست جمهوری بپرسد که آيا او بعد از رسيدن به قدرت ، آيا به همجنس‌گرايان آزادی خواهد داد يا خير.به نظر شما خنده دار نيست؟هنوز در ينگه دنيا هم ، به همجنس‌گرايان به چشم شهروندی عادی نگاه نمی‌شود.آن وقت ما انتظار داريم که در کشور ما اين امر محقق شود.به جای اين که آزادی بيان بخواهيم ، به جای آن که مطبوعات آزاد بخواهيم تا حرف اکثريت مردم را از آن بيان کنيم ، سراغ چيزهايی می‌رويم که ما را از جديت می‌اندازند.

يکی ديگر از لازمه‌های دموکراسی ، واقع بينی است. واقع‌بين باشيم.و به جای اين که فقط خودمان واطرافيانمان را ببينيم ، سعی کنيم همه مردم را ،همه‌ی اين جماعت درد کشيده را ببينیم.

۲ نظر:

Unknown گفت...

مثل این که کسی به جز خودم واسه من کامنت نمیذاره....

فرشه گفت...

آقای زند میدونم که خیلی از نوشتن این متن گذشه اما من الان خوندم و دوست داشم جوابی بدهم.
درسته که ما باید اکثریت رو در نظر بگیریم, اما هر انسانی فقط یک بار زندگی میکنه, نه؟ و طبعا همه دوست دارن که عمرشون اون طوری بگذره که خودشون میخوان. کی حاضر میشه که تنها شانس زندگی خودش رو فدا کنه برای زندگی "اکثریت"؟
سوء تفاهم نشه, من اصلا با هم جنسگرا ها موافق نیستم. اما اینکه اقلیت همیشه قربانی بشن هم درست نیست. درست مثل بهایی ها که در ایران کمترین توجهی بهشون نمیشه. چه از طرف دولت و چه از طرف مردم. اونها هم حق زندگی کردن دارن, هم؟؟
یعنی واقعا نمیشه جوری زندگی کرد که هم اقلیت و هم اکثریت هر دو راضی باشن؟؟؟