بچه که بودم همیشه می ترسیدم از این که به کسی بگویم ،می خواهم نویسنده شوم. اصلا فکر نمی کردم بتوانم از راه نوشتن زندگی کنم.پول در آوردن از راه نوشتن برای من شبیه این بود که کسی بخواهد با عاشق شدن میلیونر شود.نوشتن برای من توام بود با لباس های پاره ، دهان تشنه و شکم خالی.اشتباه نمی کردم.
چه بسیار بوده اند نویسنده هایی که همه زندگیشان را در راه نوشتن گذاشتند و آخرش در گمنامی و بی پولی مردند. چه بسیار بوده اند نویسنده هایی بر اثر نادانی مردمان روزگار خویش نابود شدند. چه بسیارند نویسندگانی که حالا حلوا حلوایشان می کنیم ، اما در روزهایی که می نوشتند کسی نوشته هایشان را نمی خواند و چاپ نمی کرد.
از «هوشنگ ایرانی» شروع می کنم. احتمالا اسم این شاعر را با عبارت « جیغ بنفش » شنیده اید.«ایرانی» در سال های اول دهه 1330 یعنی زمانی که کلاس ششم ابتدایی در ایران خدایی می کرد ، با دکترای ریاضی از سرزمین ماتادورها ، به ایران برگشت.او چند سالی را فرانسه ، انگلستان و اسپانیا گذراننده بود. وقتی «ایرانی »به کشورش برگشت ، کمتر کسی بود که تی.اس.الیوت را بشناسد.او تمام زندگیش را وقف شعر کرد اما نتیجه اش این شد که بسیاری از معلم های بی سواد ادبیات ، او را دست بیاندازند و الکی بخندند.کجای « جیغ بنفش » خنده دار است؟
ایرانی دچار مشکلات روانی شد و هر روز منزوی تر دیروز.
همه ماجرا ، اما پول و قضیه تحویل گرفتن و تحویل نگرفتن نیست. فدریکو گارسیا لورکا فقط به خاطر سرودن یک شعر به شکل درد آوری تیر بارن شد.ارنست همینگوی ، برای نوشتن قصه هایش بارها به جاهای مختلف جهان سفر کرد. ممکن بود گاهی افقی برگردد، اما حضور او در جنگ های داخلی اسپانیا واقعا با پریدن از برج میلاد برابری می کرد.نمی توانم از جورج ارول نام نبرم.
نوشتن یعنی جسارت.در این میان اما کسانی این جرات را دارند که متفاوت تر بنویسند. صادق هدایت جز این دسته آدم ها بود . او با همه عصاقورت داده ها در جنگ بود. وقتی از هدایت شغلش را می پرسیدند ، کمتر می گفت : نویسنده. نویسندگی جز دربدری برای او نداشت.
نوشتن یعنی در افتادن با خود و جهان.یعنی خطر کردن. همین است که این حیطه را پر خطر می کند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر