موقعیت عجیبی است. تنها چیزی که می توان نوشت، همین است و نه چیزی دیگر. ایران وارد باشگاه هسته ای جهانی شده است. باید شاد باشیم یا غمگین؟بخندیم یا سبب خنده دیگران شویم؟
می خواهم کمی به عقب برگردم. یادم می آید چند سال قبل، محسن مخملباف در فیلمی که با عنوان "گنگ خوابدیده" درباره اش ساخته بودند، جمله جالبی گفته بود. او گفته بود جوان های ما در سال 57 و کمی قبل از آن، به این دلیل مسلمان شدند که از یکی از کتاب های دکتر شریعتی خوششان آمده بود و یا به مارکسیسم گرایش پیدا کرده بودند، چرا که به نظرشان "مادر" گورکی کتاب خوبی آمده بود. خود مخملباف هم یکی از همان هایی بود که احتمالا با خواندن یکی از کتاب های دکتر شریعتی انقلابی شده بود. این روزها از توبه نصوح و استعاذه در کارهایش خبری نیست. بگذریم. اما در این جمله اش نوعی هوشمندی وجود دارد. مخملباف راست می گوید، مردم ما انگار اصلا توی باغ نیستند. مهم نیست که شادند یا ناراحت. مهم این است که متوجه این شادی یا ناراحتی خود باشند.
واقعا بعضی های نمی دانند که انرژی هسته ای چیست و با هسته زردآلو چه تفاوتی دارد. نمی خواهم به شعور مردم ایران توهین کنم. اما واقعا هم شرایط عجیبی حکمفرماست. خبررسانی درستی از سوی خبرگزاری های داخلی انجام نمی گیرد.کار خبرگزاری های خارجی هم که معلوم است. اصلا به فکر مردم ایران نیستند.
دیشب داشتم VOA (صدای آمریکا)داشتند با دکتر علمداری حرف می زدند که انگار جامعه شناس است. مجری می خواست به زور توی دهانش حرف هایی بگذارد از جمله این که اگر انرژی هسته ای ، آن چنان که حق مسلم ایرانی هاست، نفت و پول آن ها هم حق آن هاست. بنده خدا دکتر علمداری هم بدون توجه به سوال با صداقت گفت که این دو تا چه ربطی به هم دارند. چندی قبل هم آقای بهارلو گفته که ما خبرنگاریم و می خواهیم خبررسانی کنیم. این که به زور حرف توی دهان کسی بگذارند، با خبرنگار بودن به هیچ وجه جور در نمی آید.
ماجرا طولانی است. بیشتر به آن خواهم پرداخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر