ماجرا از هفته پیش شروع شد. گونتر گراس کتاب خاطراتش را منتشر کرد ، اما پیش از انتشار این کتاب خاطرات، روزنامه فرانکفورتر مصاحبه ای با این نویسنده انجام داد. گراس در آن مصاحبه گفت که در 17 سالگی در شاخه نظامی «اس اس»خدمت کرده.همین نکته گزک دست خیلی ها داد. فرادی روز مصاحبه لخ والسا که خیلی ها او از جمله سیاستمدارهای روشنفکر می دانند، گونتر گراس را به باد انتقاد گرفتند. او از گراس خواست که شهروندی افتخاری شهر گدانس را پس بدهد. حالا این شهروندی افتخاری چه صیغه ای است بماند، چون گونتر گراس متولد گدانس است.
پس فردا مصاحبه گراس، یکی از نمایندگان مثلا فرهنگی آلمان از گراس خواست که نوبل ادبیاتش را پس بدهد.) باز هم گلی به جمال نمایندگان کمسیون فرهنگی خودمان) البته آکادمی نوبل گفت که جایزه را پس نمی گیرد. نمی دانم شهروندی افتخاری را پس گرفتند یا نه. اما به هر حال سیاهی برای دموکراسی اروپایی باقی گذاشت که چطور یک صدای مخالف را نپذیرفته است. و جالب آن که گراس که در آن دوران نوجوانی 17 ساله بوده، مرتکب قتلی نشده و کار وحشتناکی انجام نداده است. بعد از جنگ هم همیشه از صلح طلبان و ضدجنگ های روشنفکر بوده است.
دموکراسی غربی، قرار است گذشته افراد را کنار بگذارد و به حالشان بپردازد. آیا این با کردارشان متناقض نیست؟آن ها می گویند که صدای مخالف را نباید خاموش کرد.آیا برخوردشان با گراس خاموش کردن صدای مخالف نیست؟ آن هم صدای نادمی که از شصت سال قبل حرف می زند.
به قول نیما:به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر