حاکمان برای بهبود وضعیت مردم یا دست کم بقایشان احتیاج دارند تا بدانند که در اطرافشان، در مملکتشان و در دنیا چه می گذرد و معمولا همیشه آدم های پاچه خواری در اطرافشان پیدا می شود که اجازه ندهند تا واقعیت ها به آن ها برسد. به نظرم در این شرایط ادبیات بهترین وسیله برای حاکمان است. آن ها نباید جلوی انتشار هیچ کتابی را بگیرند. دلیلش را حالا عرض می کنم.
اگر دایی جان ناپلئون را خوانده یا دیده باشید، آن جمله معروف «کار،کار انگلیسی هاست» را حتما شنیده اید. دایی جان در آن جا دچار توهمی است که هر کسی می تواند به سادگی آن را بفهمد. آخرین پادشاه ایران هم دقیقا دچار همین توهم بود. در حالی نیروی مذهبی ، مردم را به جوشش در آورده بود، او مدام می نالید که انگلیسی ها رهایش کرده اندو برایش توطئه می کنند. در صورتی که به قدرت مردم اعتنا نداشت، خودش را به دامان آمریکایی ها می انداخت
و فراموش کرده بود که یک خطبه آقا سید ابوالقاسم واعظ کار و کاسبی آقاجان را کساد کرد، او باز هم متوجه نشد و مدام به انگلیسی ها فحش و نفرین داد. آقا سید ابوالقاسم واعظ با یک خطبه که در آن آمده بود که در داروهای داروخانه آقاجان الکل وجود دارد، او را ورشکست کرد، اما آقا جان در توهم بود. دایی جان ناپلئون، حتی به توطئه های آقاجان هم که مدت ها بود، از او و خانوداده مثلا اشرافیش متنفر بود، بی اعتنا می گذشت. آقا جان در انقلاب ایران مصداق همان تکنوکرات های شهرستانی شد که ریشه شاه را کند.
می بینید، اگر شاه دایی جان ناپلئون را می خواند، احتمالا الان وضعیتی به از این داشت. و حالا حکایت ماست. ادبیات را جدی بگیریم و به ناخودآگاه نویسندگان مجال نفس کشیدن بدهیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر