يادم ميآيد چند وقت قبل يكي از بچههاي فاميل سوالي ازم پرسيد كه حسابي غافلگير شدم. حالا اين كه سوال چي بود،خيلي مهم نيست. مهم اين است كه اين سوال براي خود من هم پيش آمده و جدي نگرفته بودمش.بعد كه بيشتر دقت كردم ديدم كه اين روزهايم دارد پر از سوالهايي ميشود كه نميپرسم. پر از حرفهايي است كه نميزنم. پر است از چيزهايي كه بايد نديده بگيرمشان.
بعد به خودم گفتم كه حالا بيايم و مثل آن بچه فاميل همه حرف ها، سوالها و چيزها را ببينم و بگويم. ديدم نميشود. به اين نتيجه رسيده كه همان وضعيت قبليام بهتر بود. حالا تا نميدانم كي بهتر است كه اين ها را براي خودم داشته باشم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر