پنجشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۶

نويسنده ديگري از روياهايم، به روياها پيوست


نمي‌دانم چرا بهجز مرگ دستم به نوشتن نمي‌رود. نمي‌دانم چرا نمي‌توانم و وقتش نمي‌شود كه چيزي بنويسم تا آن وقت كه يكي از نويسندگان رويايي‌ام بميرد. آن وقت ، وقت خود به خود ايجاد مي‌شود. وگرنه وقتي نيست براي نوشتن در اين‌جا.
همه چيز شكل كدري به خود گرفته است. دست‌هايم درد مي‌كنند و سرماخوردگي بي‌پدر از تنم نمي‌رود كه نمي‌رود. درست در همين لحظه‌ها جلوي رويم كلمه‌هايي رژه مي‌روند كه وونه‌گت مرده است. نويسنده "سلاخ‌خانه شماره پنج" مرده است. نويسنده "شب مادر"، اسلپ استيك يا تنهايي هرگز" و چند كتاب خوبي كه اتفاقا به فارسي هم ترجمه شده، مرد. دستم درد مي‌كند. دستمال‌كاغذي از كنار دستم كنار نمي‌رود. جيب‌هايم پر است قرص هاي رنگ و وارنگ...
اين‌بار چه كسي خواهد تنهايم گذاشت؟اين‌بار چه كسي دست به قلمم خواهد كرد تا براي وب‌لاگ بنويسم؟ دستم درد مي‌كند، سرم درد مي‌كند، روحم درد مي‌كند،‌ كم‌خوابي‌ام درد مي‌كند،‌ هميشه‌ام درد مي‌كند...كورت وونه‌گت مرده است.

هیچ نظری موجود نیست: