صبح كه از خانه ميزنم بيرون هوا تاريك است
شب كه برميگردم تاريكتر
و هرروز تاريك و تاريكتر
مادرم
ميان اين اين همه سياهي
سياهي چشمهاي تو را چگونه ببينم؟
صبح كه از خانه ميزنم بيرون
دلتنگيام توي پيراهنم جا نميشود
شب كه برميگردم
لاي خستگي تنم غرق ميشوم
.بدنم تير ميكشد
.همه تيرهاي كه سوي شما نكشيد
.همه تيرهاي كه سوي شما نكشيد
چشمهاي آبي تو
سبز تو، سياه را ميخواهم گم كنم
.برميگردم تا همه چيز ميان گريههاي كودكيام لالا شوند
برميگردم تا سرخي چشمهاي تو
ميان همهمه من
.گم شود
ميان همهمه من
.گم شود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر