گاهي سر ميرود از من
اين تن.
و من بيوطن
به تنتنهاي تو اي دنيا
اي روياي بيواسطه
اي زيبا...
بيخود شدهام،
داغ درست مثل يك دانه عرق
كه ميپيچد و ميلزرد بر تن
بر تنها و
ميريزد بر تن.
و سرد همچون دندانهاي تو
و سرخ
و سيب
و بهشتي كه همان يك سيب بود.
كاشكي هميشه ميشد خود را سپرد به تن
به تنتن... به قلههاي برآمده از نفس
به داغي خورشيد دفن شده در بدن
و لا به لاي ضربههاي تند مويرگ
درخت را به دنيا آورد.
و هديه كرد به تن.
كاش ميشد...
كاش...كا..ش..ش
۹ نظر:
گاهی سر میرود از من این تن.
خیلی زیبا بود
با اینکه پیچیده شدم تو این شعر وبعضی جاهاش ازدرک من بالاتر بود...بعضی جاهاشو کاملا حس میکردم...ملموسه ملموس...واقعا بهم چسبید...خیلی خوب بود
و بهشتی که همان یک سیب بود...
سلام. من اهل متن ادبی و یا شعر نیستم اما این یکی خیلی زیبا و محکم بود. کوبنده اما لطیف. موفق باشید.
kheyli pichidas...amma dousesh daram...ghesmate akharesho bishtar...
سجاد عزیز !
به کمک شما نیاز داریم
از " وبلاگ نویس آزاد " در صورت تمایل حمایت کنید .
هرچند بی فایده
اما با کمک بلاگرهای بزرگی چون شما حداقل افراد بیشتری به ما می پیوندند .
يه جاهاييش رو كامل متوجه نشدم !
"بهشتي كه همان يك سيب بود " خيلي خوب بود اينو دوست داشتم
كل تيكه اخرم دوست داشتم ...كاشكي هميشه ميشد خود را سپرد به تن
دوست عزيز، بلاگ فري!
من به هيچ وبلاگ نويس بزرگ نيستم. اما هر كمكي از دستم بر بياد دريغ نمي كنم
یه چیزایی تونستم حس کنم اما نمی تونم مطمئن باشم...
قشنگ بود ترکیب داغی و سرما...
فضای پیچیده اما زیبا....
خیلی متفاوت بود..دوستش داشتم..خوشحالم که مشکل کامنتها حل شد
ارسال یک نظر