نه. نميخواهم از اين متنهاي شعاري بنويسم كه احمد غلامي را آزاد كنيد. ميخواهم او را به ما پس بدهيد، با ما و به ادبياتي كه دستكم كم هزار سال سابقه دارد.
احمد غلامي را از سالهاي پاياني دهه 70 ميشناسم. روزنامه فتح. پيش از آن «شباب» را ميخواندم و البته «خرداد» را. اما فقط يك خواننده بودم تا اينكه مردي را ديدم كه چشماني سبز و چهرهاي گشاده داشت. از سياست ميگريخت و دلخوش بود به نوشتن و ادبيات. و البته سينما و خلاصه جنساش از هنر بود.
اما تعطيلي هر كدام از اين روزنامهها، احمد را يك گام به سمت سياست نزديكتر كرد. و بعد همشهري بود. همشهري تهران و آن ضميمه هشت صفحهاي عالي كه اگر خودم در آن نمينوشتم، ميتوانستم بيشترش از مزايايش بنويسم.
غلامي به من آموخت كه بنويسم. كلمات وحشيام را مهار كنم، و اين آموختن و استاد و شاگردي چنان بود كه هيچگاه به طور مستقيم چيز نگفت. همه به احترام بود و اشاره. نكته مهم اما اين نبود. او به من انسانيت را آموخت. آموخت كه ميتوان با يك خبرنگار يك لاقبا ميتوان با احترام و محبت حرف زد. و من احترام و محبتم را با تقديم كتاب شعرم به او نشان دادم. « ما از اول يك نفر بوديم » را به استادم تقديم كردم.
و بعد روزنامه« شرق». سه بار تعطيلي اين روزنامه، غلامي را سياسيتر كرد. اين بود كه در آن ضميه روزنامه « اعتماد»، گاه گاهي چيزهايي مينوشت كه به سياست پهلو ميزد. و درگشايش مجدد «شرق»، اين گرايش كمي بيشتر شد، با اين همه هرگز آنقدر قوي نشد كه غلامي را يك نويسنده ادبي سياسي بدانيم. او روزنامهنگاري است فرهنگي، كه گاه از منظر انسانيت، چيزي مينويسد كه شما ممكن است سياسي تعبيرش كنيد .
و اگر چنين است، و اگر اينگونه شده كه نويسنده دوست داشتني ما، مثل روزهايي نيست كه سياست، بازي كثيفي بود برايش، مقصر شماييد. شمايد كه او را پله پله از ما دور كرديد. خسرو گلسرخي در بيدادگاه شاه گفت: شما بچههايي را كه كتاب ميخوانيد به زندان ميفرستيد و وقتي آنها آزاد ميشوند، مسلسل دست ميگيرند. و شما با احمد ما چنين كرديد، هر چند كه درايت و بزرگواري او چنان نبود كه از كوره در برود. فقط كمي از ما و ادبيات دور شد.
لطفا احمد، استاد احمد غلامي را به ما برگردانيد. او را بيش از اين از ما و ادبيات دور نكنيد.
۸ نظر:
امیدوارم غلامی، چلچراغ و همهی عزیزای ما رو پس بدن.
امیدوارم غلامی، چلچراغ و همهی عزیزای ما رو پس بدن.
این روزها درد ممتد رفیق
نگفت نگفت صبر کرد طعنه زد به پهلو گفت....خب هرکی باشه کم می آره دلش پر میشه باید خالی اش کنه!چقدر تحمل کرده!!خیلی سخته که بتونی خودت رو نگه داری ودم نزنی!و دونه دونه روزنامه هایی که توشون می نویسی و جزئی ازتوان بسته بشن!زیادی سخته!
وای چقدر روزنامه نگار بودن توی این مملکت سخته!همینجوری می گیرن می برن! آخه به چه جرمی! 40چراغ ما رو هم با یه بهونه ی بی معنی بستن!
خب یکدفعه بگن روزنامه نگار نمی خوایم!همه چی تعطیل!والا!
حتما باید تملق بنویسن تا کارشون ردیف باشه!
حتما آدم شریفی بوده که شاگرد به این شریفی تحویل جامعه داده!
امیدوارم(که امید دیگه جدیدا هیچ معنی ای نداره) زود آزاد بشه صحیح وسالم وبعدش می دونم که همون آدم قبلی نمی شه!اما حداقل آزادش بکنن!
همچین استادایی رو ازجامعه میگیرن بعد می خوان نسل بعدی مایه ی افتخار و ...فلان وبمان هم باشه!
رویش جوانه دیگه ...شاید مممکن نباشه!شایدم جوانه ها بید زده باشن!
احمد غلامی
برای من شکل داستان شرق یا شرق داستانه.
وقتی شرق دستش اومد من با خودم گفتم ازین به بعد منتظر ویژه نامه های داستان باشم،یه چیزی تو مایه های همشهری داستانی که الان داره چاپ میشه،البته نه با اون حجم.
ولی خب نشد...
حالا هم که...
آخه احمد غلامی دیگه چراااااااااااا؟؟؟
امیدوارم ایشان هر چه زودتر از بند رهایی یافته و به عرصه ادبیات بازگردند.
ظاهرا حال خوبت خيلي پايدار نيست رفيق!
زنده باد نام کسایی که حرف حق زدن
ارسال یک نظر