بحث به همان مساله مرغ و تخممرغ برميگردد. و البته عجيب نيست كه در ايران زندگي ما برپايه مرغ و تخممرغ بگردد و البته اين بايد براي ما عجيب باشد، چرا كه جد مثلا كبير ما داريوش، سفارش كرد به جستن آب. و اينكه اگر در جستجوي آباداني هستيد، به جستجوي آب برويد. طنز ماجرا آنجاست كه ما مرغ و تخممرغ را به داريوش ترجيح دادهايم و البته آب را در سد سيوند به خورد كوروش بستيم تا حساب كار دست جانشين بيايد كه اگر دست از پا خطا كند، صفايي به منشور حقوق بشرش هم خواهيم داد.
به همان ماجراي مرغ و تخممرغ برگرديم تا تخممرغ گندهاي به سمتمان نيامده و بقالي سركوچه، چيزي را تحريم نكرده. چون بقالي سركوچه ميتواند كاري را انجام دهد كه صد مدير و ناظم از انجام دادن آن عاجزند. ياد آن روزها به خير (؟؟؟؟) كه دوستان از بقالي سركوچه ميپرسيدند كه ما را ميشناسد يا نه و بيچاره بقالي سركوچه ما در ميماند به پاسخ. بايد ميپرسيد كه قصد خيري در كار است يا ناني كه محتاج قاتي است. و كار. و البته هر كدام از اين دو، پاسخ مختلف داشت و هر دو دسته از در فريب وارد ميشدند. و به قول داريوش ترانه: « من هميشه باختم».
اما همه اهل بازار، همچون بقالي سركوچه ما نبودهاند. و شايد اصلا نشود بقالي سركوچه ما را اهل بازار دانست. او تجارت ميكند از راه فروش اما اهل بازار نيست. يعني از آن جنس نيست كه دكانها را بستند تا كار محمدعلي شاهي به بند وصل شود يا محمدرضا شاهي، از تخت برافتد.
بازاريها مصداق كامل پيروزي ثروت بر دانشاند. گاه خود فرزنداني از جنس دانش ميسازند و گاه دانش را ميخرند و به حجره ميبرند، همچنان كه دلبركان صيغهاي. و اعتراض پذيرفته نيست، چرا خود ضربالامثلي ساختهاند كه دست و دهان ميبندد: « كاسب حبيب خداست.»
اما دخل و تصرف آنها در زبان و فرهنگ، افزون است بر اين. همين قضيه ريال و تومان را در نظر آريد. رسم منسوخ شده 999 تومان را تصور كنيد تا حساب ريال و تومان دستتان بيايد. چه كسي دوست دارد كالا ارزانتر به نظر برسد؟ فروشنده يا كاسب؟ و نتيجه بگيريد كه چرا تومان در زبان فارسي جا افتاده است. و ماجرا به چند سال اخير هم مرتبط نميشود. سالهاست كه چنين ميكنيم.
و بازار و بازاريها، هرگاه با مردم بودهاند، كار به جايي رسيده و است و هر گاه جز مردم، عرصه بر دو تنگ شده است.
ايناست كه افزايش ماليات بر درآمد و به كل درآمد بازاريان، هيچ واكنشي را از سوي مردم در پي ندارد و از اينسو، اعتراضهاي مدني مردم، خواب آشفته بازاريان را كاري ندارد.
و اين روزها، به نظر ميرسد بازار ديگر قدرت پيشين ندارد. و وقتي قدرت بازار كم ميشود، قدرت به منشاش برگشته است. به سربازان و نظاميمردها. و حالا بايد منتظر باشيم تا بهجاي تومان و سنگ ترازو، واحد پول، پوكه و پيادهنظام شود.
۶ نظر:
سلام با کافه خاطره به روزم خوشحال میشم یادگاریتونو بخونم
اینکه از ایرانی بودنمون می ترسیم جدا و یه اسلامی یدکش می کشیم....انگار نمیشه این دوتا باهم باشن و یکی غلیظ نباشه...اینکه کوروش بزرگ رو فروختیم..جدمون رو...میراثمون رو....گذشته مون رو
گفتن کلمه ایران باستان عجیبه انگار یه کلمه ی بیگانه رو بگی!طوری بهت زل می زنن که...؟!
هخامنش عزیز من رو به بازی نگرین!
ابرک ادبی می خوام نه سیاسی! دلم برای مدار صفر درجه حسابی تنگ شده پس ابرک حداقل اینجا aلوار بپوش و کلمات ادبیت را ببار!
یعنی شما معتقدید که مردم و بازار و باید پشت هم باشند ؟
راستش معتقدم بازاریها در این وضع خیلی هم متضرر نشده اند چون اگه دولت یه ذره به اونا سخت بگیره اونا برابر شو از مردم میگیرن انگار که یه بخشی از دولتن نه مردم.
تحلیل جالبی بود.
آقای زند عزیز سلام
ببخشید که در اینجا همچین موضوعی را مطرح میکنم راستش روزها وقت نمیکنم بادفتر مجله تماس بگیرم البته اگر دفتری باشد هنوز، شب ها هم فقط به 40 گوجه سر میزنم در واقع شما تنها کسی هستید که در حال حاضر در رابطه با مجله میتوانم ازشان سوال بپرسم...چند وقت پیش من 2 نامه و شب یلدا یک شاخه گل با یک یادداشت از دریچه پست دفتر مجله به داخل انداختم اون موقع زیاد توجه نکردم تااز برقرار بودن دفتر مجله مطمئن شوم .میخواستم از شما بپرسم که هنوز به دفتر رفت وآمدی میشود وامکان دارد نامه ها به دست اهالی 40 چراغ رسیده باشد یا کلا دفتر تعطیل شده است ؟باز هم از اینکه از این طریق مزاحمتان شدم عذر می خواهم.
متشکرم.
شیدا.
سلام دارم خدمت شما آقای صلحبان زند
بازاری ها همان مردم هستند
مردم همان هایی هستیم که می خریم می فروشیم
اینجا بندرعباس یه بخر بخری هست
و یه عامه هم می فروشند گران و ارزون
که دنیا تکان بخوره سیل بیاد زلزله بیاد اینجا بخر و بفروششان عوض نمیشه
انگاری بین مردم یه جایی افتاده یا بی خیالی افتاده
یا بچسب به نونت هندونه ابه
کلاه ت را گیر اب نبره یا خدا را شکر سر ما نیامد یه یه چیزی شبیه همچین چیزهایی اتفاق افتاده
قلمتان توانا
ارسال یک نظر