به مناسبت در گذشتالکساندر سولژنيتسين، نويسنده برنده نوبل روسي
حکايت الکساندر سولژنيتسين، حکايت مرگ ديکتاتوري است؛ حکايت آنهايي که از ادبيات تنها کارمند مي خواهند و گمان مي برند رمان را مي توان در سانتريفوژ هاي خودآگاهي، آنچنان که به مذاق شان سازگار است، هدايت کنند. حکايت الکساندر سولژنيتسين حکايت همان جمله فيلمساز هموطنش تارکوفسکي است که از مرگ مرکزنشينان گفت و از اعتبار حاشيه نشينان فرهنگي در طول تاريخ. حکايت سولژنيتسين، حکايت آن کارمندان نقابدار اداره سانسور شوروي سوسياليستي است که تمام تلاش خود را براي توقيف نويسنده به کار بردند تا صداي او را پشت ديوارهاي آهنين خفه کنند، اما روايت به گونه ديگري رقم خورد. حکايت الکساندر سولژنيتسين حکايت حکومتي غيرمردمي است که به بهانه آزادي، ديکتاتوري را حاکم بر جامعه کرد، گيرم که اين خفقان به نام پرولتاريا صادر شده باشد.
حکايت سولژنيتسين حکايت آنهايي است که در دايره تنگ بي قانوني جا نمي شوند و همچون نهنگي که جايشان درياست، نمي توان آنها را در حوضي محصور کرد. نويسنده روس درگذشت، پيش از او استالين، لنين و بسياري ديگر از رهبران بلندپايه و دون پايه کشور شوراها درگذشته بودند اما تفاوتي بزرگ ميان اين دو موجود است.
الکساندر سولژنيتسين به مانند هر هنرمند بااصالت ديگري، خواهان تحول در روزگار خود بود. گرچه به تبعيدش فرستادند تا از حوادث بيرون بماند، اما او در اين دوري و رنج نيز خود آفريننده مرکزيتي ديگر بود. نويسنده روس از گولاک نوشت.از اردوگاه کار اجباري و همه آن چيزهايي که در بهترين شرايط، دهن کجي بزرگي به سرخ ها بود. او کارمند اداره ادبيات نشد تا بيرون از دايره، همه حضورش به بي اعتباري رئاليسم سوسياليستي منجر شود. او نويسنده يي بود که اعتبارش تنها مديون خلاقيت بي وقفه اش بود و اگر نوبل را چهار سال بعد از اعلام نامش دريافت کرد، اعتباري به اين جايزه ادبي بخشيد نه آنکه آکادمي علوم سوئد نام اين نويسنده را مطرح کرده باشد.
الکساندر سولژنيتسين از تبار داستايوفسکي بود و گوگول، چخوف و تولستوي، گنچاروف و پوشکين، گورکي و ماياکوفسکي، بلينسکي و آرسني يف، نويسندگاني بودند که هرگز زير سايه سنگين ايدئولوژي شانه خم نکردند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر