جمعه، آبان ۲۰، ۱۳۸۴

شعر بی دروغ، شعر بی نقاب








گاهی شعر بالا می رود از زندگی و آدم جدا از این که در کجای جهان ایستاده ، دیگر به آسمانی راضی نیست که پرده ای ، آن را از او می گیرد.او همه آسمان را می خواهد. عصیان می کند و سر می رود از عادت. از زمستان سنت ، دیگر دلبسته آدم برفی آب شونده ، نمی شود . می خواهد «از سرپوش استخوانی خود »، فراتر رود و «در دنیایی سخت بی پنجره، به دیگران زندگی تعارف کند.» او آغشته به ابدیت زندگی شده است ، به پرنده تنهایی می اندیشد که از دلها رفته است.و « دیگر آیه های زمینی » محدودش نمی کند. او به اصالت شعر بدل شده است.او خود شعر شده است.
آنگاه او از درونی ترین حس هایش می نویسد و به همین دلیل آن چه که می نویسد و به آن فکر می کند، همانی می شود که همه می خواهند به آن فکر کنند و آن را بنویسند ، اما نمی توانند. به همین دلیل است که وقتی شعر به اصالت خود نزدیک می شود، دیگر فرقی ندارد که در کجای جهان سروده شده است. و به چه زبانی.
فروغ فرخزاد می نویسد :« در کوچه باد می آید /این ابتدای ویرانیست آن روز هم که دست های تو ویران شد/ باد می آمد/ ستاره های عزیز / ستاره های مقوایی عزیز...» او عصیان کرده است در برابر زندگی و از سقف عادت گذشته است .برای این است که حرف هایش سخت شبیه زنی می شود که آن سوی آب ها برای خودش و خلوتش می نویسد:«...هیچ کس پیش از این مرا ندیده بود،/و اکنون دیده می شوم./لاله ها به سمت من /و پنجره پشت سرم،می چرخند./آن جا که روزی نور به آرامی پهن می شد/و به آرامی از میان می رفت/و من خود را می بینم:/خوابیده، مسخره، مثل سایه ای تکه تکه /مابین چشم خورشید و چشمان لاله ها،/و بی هیچ چهره ای./من خواسته ام که خود را محو کنم،/لاله های جاندار، اکسیژنم را می بلعند...».این چند سطر نیز از سیلویا پلات بود.
این دو شاعر شباهت های بسیاری با هم دارند.هردو از محویت های زبان گذشته اند و خواسته اند بی واسطه حرف بزنند.شعر هردو نشانه رستن آدمی ست از خودش ، هرچند به زبان تن حرف می زنند.هر دو در سن خیلی کمی درگذشته اند. فروغ با جیپش رفت و سیلویا با گاز آشپزخانه.فروغ وقت مرگ تنها سی و پنج سال داشت و سیلویا از او هم کمتر، و فقط سی و دو سال.هر دوی آن ها با مردانی ازدواج کردند که سال ها بعد از خودشان زندگی کردند و نوشتند.پرویز شاپور که او را پدر کاریکلماتور می دانند ، دست کم سی سال بعد از فروغ زنده ماند و تدهیوز که شاعری پر آوازه است خیلی بیشتر از این زنده ماند.آن قدر که تمام شهرت همسر جوانمرگش ، سیلویا پلات را ببیند.
« اين زن کامل شده است./بر تن بی جانش/لبخند توفيق نقش بسته /از طومار پیراهن بلندش/بوی تقديری يونانی می آید ./پاهای برهنه او انگار می گويند:/تا اين جا آمده ايم، ديگر بس است./هر کودک مرده دور خود پيچيده است/ماری سپيد/بر لب تنگی کوچکی از شير/که اکنون خالی است... »...«در آستانه فصلی سرد / در محفل عزای آینه ها / و اجتماع سوگوار تجربه های پریده رنگ/و این غروب بارور شده از دانش سکوت/چگونه می شود به کسی که می رود اینسان/ صبور / سنگین/سرگردان/فرمان ایست داد/چگونه می شود به مرد گفت که او زنده نیست ، او هیچ وقت / زنده نبوده است...».
یکی از بزرگترین چیزهایی که فروغ و سیلویا را به هم نزدیک می کند ، زنانگی شعرهایشان است.اما این زنانگی فرق بسیاری دارد با آن چه که بسیاری به آن فکر می کنند. تمام تلاش شعر این است که آدم خودش را بشناسد. وقتی شاعر با صداقت اعتراف می کن و از دل می گوید ، بر دل می نشیند.حافظ اگر سر هرسفره ای با ما می نشیند ، از آن روست که حرف دل زده است.کسی در مورد مردانگی شعر او نمی نویسد ، اما شعر او مردانه است.کمتر کسی در مورد انسانیت شعر فروغ می نویسد، اما شعر او انسانی ست. مگر زن ها جز آدم ها نیستند؟وقتی زنی از حس هایش می گوید و بی پرده و رک و به زبان شعر ، ما حرف های آدمی را می شنویم که با ما درددل می کند.چه فرق می کند سیلویا باشد یا فروغ.این شباهت بزرگی است میان این دو.چرا که هردوی اینها با همه زن بودنشان شعر گفته اند:« می توان همچون عروسک های کوکی بود/با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید/می توان در جعبه ماهوت/با تنی انباشته از کاه /سال ها در تور و پولک خفت ...»اما نه فروغ ونه پلات در جعبه های ماهوتی و در میان تور و پولک نخوابیدند.آن ها با چشم های واقعی دنیا را دیدند.
کسی در این دو آن هاله قدیس گونه شاعران در کتاب ها را ، دنبال نمی کند. هر دوی این شاعران سخت خاکی اند. سیلویا در دفتر خاطراتش می نویسد :« من همه آدم ها را دوست دارم ، همان گونه که جمع کننده تمبر آلبومش را » و فروغ برای همسرش می نویسد : « امروز يك نامه داشتم فهميدم كه تو به تهران آمدي يك دنيا خوشحال شدم . چون حالا ديگر كامي تنها نيست و اگر من نيستم تو هستي كه او را زياد دوست داشته باشي چون خودت مي داني كه ديگران هر قدر هم كه به آدم محبت كنند هيچ وقت نمي توانند جاي خالي پدر يا مادر آدم را پر كنند . پرويز تا حالا اقلا 10 تا نامه برايت نوشته ام و نفرستاده ام. نمي دانم چرا ؟ فكر مي كردم كه تو ديگر دوستم نداري چون اصلا به نامه هايم جواب ندادي و چند روز پيش هم كه يك كتاب برايم فرستاده بودي هر قدر صفحات آن را ورق زدم و زير و رو كردم بلكه يك كلمه برايم نوشته باشي ديدم كه نه هيچ چيز نيست...»
نامه های فروغ به همسرش پرویز شاپور و خاطرات سیلویا پلات به خوبی نشا ن می دهند که این دو چقدر واقعی و ملموس زندگی کرده اند.هر دو آن ها از وضعیت موجودشان راضی نبودند.نمی توانستند مثل بقیه زندگی کنند.زندگی در تور و پولک راضیشان نمی کرد.شعر وسیله عصیانشان شد و با کلماتی که روی کاغذ می آمد نشان از روح بی قرار خود دادند.
حالا حدود جهل سال از مرگ این دو شاعر می گذرد.شاعرهایی که تقریبا در یک زمان به دنیا آمدند و رفتند.شاعرهایی که در همزمان زندگیشان هم خواننده داشتند.دیگر این اتهام به آن ها نمی چسبد که به دلیل زن بودن مورد توجه قرار گرفته اند.آن ها با شعر هایشان حرف هایشان را زده اند.حیفم می آید این چند سطر را نیاورم که فروغ از رم برای همسرش نوشته است:«... پرويز دلم مي خواهد خيلي چيز ها برايت بنويسم اما وقتي فكر مي كنم مي بينم چه فايده دارد. اگر صد هزار مرتبه هم بنويسم كه دوستت دارم ديگر تو باور نخواهي كرد. اما حقيقت نيست حقيقت اين استكه اينجا در رم ميان يك مشت دختر و پسر ايراني كه دارند حداكثر استفاده را از آزادي خودشان مي كنند، من شب و روز به تو فكر مي كنم و نام تو اشك به چشمم مي آورد و هر وقت كسي از من مي پرسد كه چرا چهار ديوار اتاقم را ترك نمي كنم و به گردش و تفريح نمي روم توي ددلم مي خندم...».
سیلویا شعرهای زیادی ندارد.اما همین شعرهای او هم با ترجمه های خوبی چاپ نشده.با خودم می گویم ای کاش فروغ زنده بود شعر های او را ترجمه می کرد.چه کسی بهتر از فروغ حرف های او را می فهمید.
ر..

۲ نظر:

نوازنده ی دوره گرد گفت...

این روزا یه فکرایی زده به سرم...نمی دونم شاید مال تنهایی زیاد و احساس بیهودگیه...اما زده به سرم که اگه شده گوشه هایی از نامه های فروغ رو ترجمه کنم...ترجمه که نه...همین که اون حسی رو که من ازشون گرفتم بتونم منتقل کنم...
شاید بعدا با شما مشورت کردم...
فکر می کنم اگه حال و هوای این روزای من به هیچ دردی نخوره به درد انتقال بزرگترین تنهایی ها و سرگردانی ها می خوره.......

hadis.hajipour گفت...

خیلی خوب بود.ممنون