ديروز در خيابان ميرفتم كه مردي فرياد زنان از روبرو چنان بلند بلند با خود نجوا ميكرد كه همگان برميگشتند و نگاهش ميكردند. سخنان مرد اگرچه براي جماعتي كه ميرفتند و ميآمدند عجيب بود، اما به گمانم او فرياد خفته در ايشان را فرياد ميزد. بارها آنها اين حكايت را هنگام خشم، هنگامي كه بيرحمي تحملناپذيري را پذيرفته بودند، با خود گفته بودند. اما چه درست گفته كسي كه حكايت خاص همه، عامترين حكايات است و چه درستتر گفته كسي كه حرف، تا حرف توست جدياست و تا حرف از دهان ديگران بيرون ميآيد، مضحكه ميشود.1
باري، مرد فرياد ميزد كه اگر به جايي رسيد، به ديگران رحم نخواهد كرد.اگر قدرتي يافت، همه را از دم تيغ خواهد گذراند. سخن او سالهاست كه از دهان ما ميخواهد بيرون بزند. اما در اعتراضي خاموش، آن را به بيقولههاي عصمت و شكوتمان ميسپاريم و دم نميزنيم.چرا؟ جواب اگر چه بسيار است، اما كم از بسيار اين كه دولت و ملت در ايران چنان به هم احساس نزديكي نميكنند. رئيس و مرئوس انگار از جنس هم نيستند، كارگر و كارفرما، كاسب و مشتري و خلاصه انگار در همه عرصه ما ديواري بلند از بياعتمادي كشيدهاند و هركسي ميخواهد از طبقه خود، به ديگر جا برود و تقاص بستاند. جدال ابدي مردمي كه در جايگاه خود احساس امنيت نميكنند، انگار تا ابد بايد در ميان ما جريان داشته باشد. ياد استادي افتادم كه از كلاكت زني(كلاكت بوي) هاليودي ميگفت. مرد سي سال تمام، بدون آنكه احساس غبن كند، كلاكت زد و بازنشسته شد، در حالي كه در همه اين سالها با بنز سر كار ميآمد ، لباس كار ميپوشيد و كار ميكرد. او هرگز آرزوي كارگردان و تهييه كننده شدن نداشت تا تقاص روزهاي كلاكت زني خود را بازپس بگيرد.
اين حكايت من و ماست. اعتراضي كه از شنيدن، ميخنديم و روي برميگردانيم، با آنكه بارها به آن انديشدهايم.1
باري، مرد فرياد ميزد كه اگر به جايي رسيد، به ديگران رحم نخواهد كرد.اگر قدرتي يافت، همه را از دم تيغ خواهد گذراند. سخن او سالهاست كه از دهان ما ميخواهد بيرون بزند. اما در اعتراضي خاموش، آن را به بيقولههاي عصمت و شكوتمان ميسپاريم و دم نميزنيم.چرا؟ جواب اگر چه بسيار است، اما كم از بسيار اين كه دولت و ملت در ايران چنان به هم احساس نزديكي نميكنند. رئيس و مرئوس انگار از جنس هم نيستند، كارگر و كارفرما، كاسب و مشتري و خلاصه انگار در همه عرصه ما ديواري بلند از بياعتمادي كشيدهاند و هركسي ميخواهد از طبقه خود، به ديگر جا برود و تقاص بستاند. جدال ابدي مردمي كه در جايگاه خود احساس امنيت نميكنند، انگار تا ابد بايد در ميان ما جريان داشته باشد. ياد استادي افتادم كه از كلاكت زني(كلاكت بوي) هاليودي ميگفت. مرد سي سال تمام، بدون آنكه احساس غبن كند، كلاكت زد و بازنشسته شد، در حالي كه در همه اين سالها با بنز سر كار ميآمد ، لباس كار ميپوشيد و كار ميكرد. او هرگز آرزوي كارگردان و تهييه كننده شدن نداشت تا تقاص روزهاي كلاكت زني خود را بازپس بگيرد.
اين حكايت من و ماست. اعتراضي كه از شنيدن، ميخنديم و روي برميگردانيم، با آنكه بارها به آن انديشدهايم.1
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر