دوشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۹۳

سومین کتابم بالاخره منتشر شد



شهریور سال 83 بود. دندان عقلم را کشیده بودم. نمی دانم ضعف ناشی از کشیدن دندان بود که سرما خوردم یا سرماخوردگی درد دندانم را شدید کرد. هر چه بود تب لرز کردم. اصلا در حال خودم نبودم. چیزهایی به ذهنم آمد. دستم یاری نوشتن نمی داد. ضبط خبرنگاری را برداشتم و ضبط کردم. 

بعدها دیدم روی یکی از خاطره انگیزترین نوارم، صدای کوفتی خودم را ثبت کرده ام.

آن روزها دو کتاب منتشر کرده بودم، « ما از اول هم یک نفر بودیم»( مجموعه شعر) و « شام آخر شهرزاد» ( مجموعه داستان). در نوشتن کتاب دو جلدی « فرهنگ توصیفی شخصیت های نوجوان» هم به آقای عموزاده خلیلی یاری داده بودم. راستش انتشار هیچ کدام از این کتاب ها دلگرمم نمی کرد. دلسرد بودم.
چند ماهی گذاشت تا به دوباره به یاد نوارم افتادم. صدایم را مثل مصاحبه ها پیاده کردم. اصلا یادم نبود چه گفته ام. از آن روز تا یک سال قبل مرتب روی متن ها کار می کردم تا سال قبل سپردمش به نشر حوض نقره. 
سرماخودگی من، با عنوان «بازرس ژاور و سرماخوردگی» منتشر شده. نمی دانم توضیح دقیقی درباره اش بدهم. نمی دانم شعر است، متن است یا چه کوفت دیگری. هر چه هست دوستش دارم. 




این هم یک نمونه از متن های کتاب:

رویاهای من را باد سردی آورد
که از جانب تو آمده بود.
سر انگشتانم را تر کردم
گرفتمش برابر باد.
همه جایش به سرعت سرد شد.
چهار سوی زندگیم را
تو
پر کرده ای
و این بهانه خوبی است برای همیشه پیدا شدن
از هر طرف که بیایم
به تو می رسم و به گرمای تو
و نمی توانم حرفی بزنم؛
به جز چند سرفه عمیق.

من عاشقی هستم که در اوج خوشبختی
برای نوشیدن یک قاشق دیمین هیدرامین
بیدارم می کنند.

هیچ نظری موجود نیست: