آدم ها به دو دسته تقسیم می شود : آن هایی که قدرت دارند ، آن هایی که ندارند.
این یک دستورالعمل ساده است.بارها سوار تاکسی شده ام و راننده تاکسی در قلمرو خود به من زور گفته است.به طور مثال خواسته ام سیگارش را خاموش کند.اما از آن جایی که قدرت به دست او بود ، یا صدایم را خاموش کرد و یا از ماشین پیاده ام کرد.قصد آن ندارم تا خدای ناکرده قشر زحمت کش تاکس ران را زیر سوال ببرم.فقط مثالی زدم تا نقش قدرت را مشخص کنم.
هر روز که به ایمیلم سر می زنم ، نامه و سایتی از سوی مشروطه خوان در آن به من معرفی شده. وقتی این سایت ها و نامه ها رامی خوانم ، تعجب می کنم.سلطنت طلب ها چنان از آزادی حرف می زنند که گمان می کنند تاریخ مرده است. البته آن ها تا حدی درست حدس می زنند . بسیاری را دیده ام که از شاه و حکومت مشروطه او دفاع می کنند.اغلب این دسته آن هایی هستند که به گمان من درک درتی از مسایل ندارند.نگاهی به تاریخ معاصر بکنیدو ببینید که چه جوانان اندیشمندی در زندان های شاه جان داده اند.برخی از آن ها به راستی می توانستند طلایه دار فرهنگ مملکتی باشند.نیازی به مثال های فراوان نیست.
متاسفانه راه دموکراسی خواهی در ایران از همه نقاط جهان پر پیچ و خم تر است.برخی همچون سلطنت طلب ها ، سابقه حکومت دارند و حسابشان روشن است. برخی چون مجاهدین خلق ، در دامان دشمن ایران زیسته اند و سابقه های تصفیه حساب های حزبی آن ها را نمی توان به سادگی فراموش کرد.هر گاه کسی از هم حزبی های ایشان با ایشان مخالفت کرده اند ، بی شک دچار اعدام انقلابی شدند . حزب توده نیز با آن دفاع بی حد و حصر خویش از کمونیسم جهانی(شوروی) و نفی ملیت به نفع فراملیت، سابقه مخوشی دارد.فعالیت آن ها در سال های اولیه انقلاب نیز در قالب اپوزیسون داخل نظام برگی دیگر از عدم شناخت مناسب آن ها از شرایط موجود بود.همین شرایط را ملی- مذهبی ها دارند.
به نظرم تا ما آگاهی درستی نداشته باشیم و دست کم در درون خودمان دموکرات نباسیم، رسیدن به دموکراسی توهمی بیش نخواهد بود و راه دراز دموکراسی از مشروطه تا حال ، شاید به هزاره نیز بزند.مگر حاکمان ما ، افرادی جز ما هستند؟یکی از دوستان حقیقت تلخی را می گفت : هر کدام از ما دیکتاتورهای بالقوه ای هستیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر