سه‌شنبه، اردیبهشت ۲۴، ۱۳۸۷

تاريخ را اينجا بجوييد

نگاهي به جلد ششم «يادداشت هاي علم
حكايت اميراسدالله علم و يادداشت هايش يادآور سلطان محمود غزنوي و شاعر دربار است. مي گويند سلطان در سفري احساس گرسنگي مي كرده و آشپز دربار از بادمجان خوراكي براي شاه مي پزد. غذا به مذاق شاه گرسنه خوش مي آيد و احتمالاً بعد از باد معده يي، از غذا خوب مي گويد. شاعر دربار به سرعت شعري در مدح بادمجان مي گويد. كمي بعد، قسمتي از بادهاي دفع نشده، شاه را دچار مشكل مي كند. او از بدي بادمجان مي گويد. شاعر بلافاصله قصيده يي در مذمت بادمجان مي گويد. سلطان برآشفته مي شود كه مردك اينها كه مي گويي يعني چه؟ شاعر هم بزدلانه درمي آيد كه پادشاها، من شاعر توام، نه شاعر بادمجان. ادامه

هیچ نظری موجود نیست: