چند سال پيش در روزهايي كه همه را تب فوتبال همه را گرفته بود، ايران به جام جهاني رفته بود، مردم به بهانه فوتبال به خيابانها ميريختند و اين اعتراضي بود عليه قراردادهاي اجتماعي، دوست خوبم محمد قوچاني در مقالهاي اين حركت را جشن فرومايگان خوانده بود. در آن سالها بسياري به اعتراض نوشتند و بسياري در پنهان و آشكار، حركت قوچاني را نوعي توهين قلمداد كردند. او را برج عاجنشيني تصور كردند كه از آن بالا دلخوشي كوچك مردم را نميتابد و مدام از دغدغههاي منِ روشنفكرش حرف ميزند. نوشته قوچاني مدتها در ذهنم چرخ ميخورد تا اين كه هفته گذشته سرخپوشان پايتخت جشن قهرماني گرفتند( كه مباركشان باشد. ) و من بار ديگر با خودم فكر كردم كه اين همه انرژي چرا بايد در خدمت رنگ كردن صورت و بستن شنل قرمز و فريادهاي بيخودي حرام شود. اما اين جشن تنها به آنهايي اختصاص نداشت كه در قالب صدهزار نفر به ورزشگاه آزادي رفته بودند. درست در همان لحظههايي كه خون پرسپوليسيها در رگهايشان ميجوشيد، چند كارگر روزنامه ميپرسيند كه آقاي ايكس آمده تا حقوق را بدهد؟ فقط هم اينها نبودند كه غن نان شبشان را داشتند.1
طرفداران سرخپوش پايتخت، در مترو پاي ميكوبيدند تا جايي كه نزديك بود مترو چپ شود. بحث از آبي و قرمز نيست. بحث از اين هم انرژي است كه به خطا ميرود. چقدر پارچه قرمز كه شنلهاي به دردنخور فردا شدند، چقدر شيپور و رنگ، چقدر كلاه كاغذي و خدا را شكر كه قرمزها نباختند و گرنه چقدر شيشه شكسته اتوبوس، صندلي پاره شده، صورت زخمي و ...1
طرفداران سرخپوش پايتخت، در مترو پاي ميكوبيدند تا جايي كه نزديك بود مترو چپ شود. بحث از آبي و قرمز نيست. بحث از اين هم انرژي است كه به خطا ميرود. چقدر پارچه قرمز كه شنلهاي به دردنخور فردا شدند، چقدر شيپور و رنگ، چقدر كلاه كاغذي و خدا را شكر كه قرمزها نباختند و گرنه چقدر شيشه شكسته اتوبوس، صندلي پاره شده، صورت زخمي و ...1
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر