یکشنبه، دی ۱۳، ۱۳۸۸

فرشته مي تواند دنيا را تكان بدهد

هميشه اتفاق هاي غيرمنتظره را دوست داشته ام،‌ حتي اتفاق هاي غير منتظره بد هم برايم جالبند،‌ هر چند كه دوستشان ندارم. مثلا وقتي آسمان يكدفعه باراني مي شود، مثلا وقتي كه يكدفعه از خواب بيداري مي شوي و مي بيني به جاي رختخوابت،‌ جاي ديگري هستي، مثلا وقتي دوستي بعد از سالها تلفن مي كند بهت، مثلا وقتي بي خودي هديه مي گيري،‌ مثلا وقتي بي هوا بوسيده مي شوي، مثلا وقتي يك دفعه كوله پشتي ات را بر مي داري و مي روي سفر.

اما دقيقا گاهي مثل مرداب مي شوم.هيچ حركتي نيست. ركود كامل. اگر يكي سنگي بيندازد درونم،‌ موج ها تا بي نهايت تكرار مي شود. مثلا كمتر پيش آمده به تنهايي بروم سينما. معمولا يكي از دوستانم، به زور مرا برده. تئاتر هم همين طور. البته نه اينكه دوست نداشته باشم بروم سينما، نه. اما زورم مي آيد. بايد سنگي باشد كه مردابم را به حركت وادارد.

گاهي كه خيلي زندگي ام تكراري مي شود، فكرهاي عجيب و غريب به سرم مي زند. مثلا توي روزهاي دانشجويي، كه گاهي حس تنهايي همه وجودم را مي گرفت و از تنهايي،‌ زانوهايم مور مور مي شد، دوست داشتم با يك ماشين تصادف كنم. نه براي مرگ، كه براي زندگي.

دوست داشتم با دختركي تصادف كنم و درست مثل فيلمها، به تصادف زندگي هر دوي ما تغيير كند. دوست داشتم اتفاق بيافتد. چيزي،‌كسي، زماني.

دوست داشتم زماني فرشته اي بيايد و با تكان بالهايش، گردابي درست كند كه تنهايي ام غرق شود. دوست داشتم كه فرشته ، عاشقانه به زمين خيره شود و به شيوه سكوت، حرف بزند، چرا كه به نظرم، هميشه در حرف زدن دروغي نهفته است. سكوت، نمي تواند دروغ بگويد. چشمها نمي توانند.

دنيا مي تواند فرشته را تكان بدهد و فرشته مي تواند دنيا را تكان بدهد. من منتظر زلزله ام

۳ نظر:

leilanegar گفت...

fereshteha hamishe kenaremun hastan, faghat kafie ke cheshmamuno khub baz konim...

شميم گفت...

مثل شما كم است!

Unknown گفت...

man ham montazeram