گاهی بعضی از
چیزها را که می بینی، فکر می کنی خواب دیده ای. چند بار نگاه می کنی. باورت نمی
شود. دوباره نگاه می کنی. باز هم باورت نمی شود. اصلا بعضی چیزها با ذهن آدم جور
در نمی آید. مثلا فکر کن تو که دلت خوش بود با کلی نامه نگاری، سرعت یک مگا بایت
گرفته ای، یک دفعه سرعت اینترنت ات بشود، 30 مگابایت. در این شرایط آدم هنگ می
کند، شبیه کامپیوترهای صد سال قبل که فقط 512 کیلوبایت حافظه داشتند. در این شرایط
ویدئوها را یکی یکی باز می کنی و درست مثل ارشمیدوس، « یافتم، یافتم » گویان فریاد
می زنی که « اصلا قطع نمی شه. بدون قطعی می شه فیلم دید.»
باور کنید « ضد
حال » یکی از طبیعی ترین اتفاق هایی است که برای یک آدم جو زده به وجود می آید،
چون سه روز بعد از این که در اوج اینترنت بازی هستی، می بینی که یک دفعه کاخ
آرزوهایت خراب شد. سرعت اینترنت آمده پایین و گاهی وسط دیدن یک ویدئوی خیلی ساده،
مثلا ویدئوهای منتشر شده از جنگ غزه، تصور مدام می ایستد. چه چیز می تواند بیشتر
از این دیوانه ات کند؟ دقیقا هیچ چیز. سرعت سنج اینترنت کامپیوترت را روشن می کنی،
فقط 3 مگا بایت سرعت داری و این شروع یک داستان است، داستانی که به تو ثابت می کند
بی برنامه بودن، درگیر شدن با بازی های اداری و خیلی از ضد حال دیگر، در همه جای
دنیا وجود دارد، حتی در کشوری مثل کانادا. و البته چیزهای خوب هم هست، مثل احترام
به مشتری، در هر حالی.
اولین چیزی که به
ذهن ات می رسد این است که به سایت شرکتی بروی که اینترنت را از او گرفته ای. فرصت
گفتگوی مجازی وجود دارد. مشکل ات را می گویی و طرف مقابل چنان اظهار همدردی می کند
که می خواهی از خوشحالی منفجر شوی. اما در نهایت می گوید که باید با فلان شماره
تماس بگیری و هرچه تو می گویی که « مگر شما مال یک شرکت نیستید؟» جواب همان جواب
قبلی است، طرف می گوید که او یک کار را انجام می دهد و آن شماره یک کار دیگر را. یک
لحظه یاد سریال های تلویزیونی و نمود واقعی آن ها می شوی که ارباب رجوع را از میزی
به میز دیگر ارجاع می دهند. الان که فکر می کنم، می بینم چه توصیف متضادی است این
عبارت ارباب رجوع. آیا مراجعه کنندگان به ادرات، واقعا ارباب هستند یا به طعنه این
عبارت را برایشان ساخته اند؟
به هر حال تماسی
برقرار می شود و می گویند فردا تکنسین می آید و همه چیز را درست می کند. بعد هم
درست مثل دکتر محمود احمدی نژاد، کلی درددل می کنند و انتقاد، در حالی که همه گره
ها باید به دست خودشان باز شود. خلاصه این که نه تنها روز بعد ما شاهد تکنسین
نیستی، یکی 2-3 بار دیگر منتظر می مانی و یار از در، در نمی آید، تا سه روز بعد که
معشوق به سامان می شود، اما وصال تنها سه ساعت دوام می یابد. باز همان مشکل. سرعت
اینترنت در حد تیم ملی برزیل پایین آید. این بار که دوباره به سایت می روی، توپ ات
پر است. می روی به سایت، اول به این دلیل که این انگلیسی نوشتن ات، بهتر از
انگلیسی حرف زدن ات است. دیگر این که در گفتگوها شفاهی، معمولا در رودربایستی قرار
می گیری. این بار آن قدر آمپر می چسبانی که تهدید می کنی شرکت اینترنتی ات را عوض
می کنی. اما نکته جالب این جاست که تو عصبانی هستی وطرف مقابل، فقط دل تسلایی می
دهد و عذر خواهی می کند. شکلیک پایان آن جاست که تو در یک چرخش ناگهانی، خداحافظی
می کنی و طرف مقابل ضمن عذرخواهی مجدد می گوید: « take care ».
اینترنت ات فردا
وصل می شود، با همان سرعت سابق. اما این بار هم خیلی کوتاه. تا این که کشف می کنی،
تکنسینی که برای تعمیر خط تو می آید، اینترنت همسایه را قطع می کند و روز بعد،
تکنسین آن ها اینترنت شما را. یعنی به همین بی برنامه گی و در و پیتی. و اگر تو در
لحظه آخر نمی رسیدی و این را به تکنسین آن ها نمی گفتی، داستان تا روز ابد ادامه
می یافت. این ها به یک «پایان خوش» می رسد.
از این انشا نتیجه
خاصی نمی گیرم. شما فکر کنید من آدم غرغرویی هستم. خودتان چی فکر می کنید؟ به نظر
شما بی برنامه گی و ادرای بازی یک بیماری مسری نیست؟
...............................................................................................................
پی نوشت: این یادداشت روز پنجشنبه، 16 مرداد در صفحه آخر روزنامه شرق منتشر شده است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر