سه‌شنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۸۹

چقدر بزرگداشت،؟ چقدر قدرداني؟

داستان خيلي جالبي در مورد روباه، گرگ و شير وجود دارد كه خيلي‌ها جاها به درد مي‌خورد. مي‌گويند كه روباه مي‌خواسته سلطان جنگل باشد تا حال آقا گرگه را جا بياورد. در نتيجه وقتي قرار مي‌شود كه آقا شيره برود مرخصي، روباه با كلي خودشيريني مي‌شود سلطان جنگل. روز اول روباه، همين جوري و الكي گير مي‌دهد به آقا گرگه. مي‌گويد كه « چرا كلاتو كج گذاشتي؟» و بعد پقي مي زند توي گوشش.

آقا گرگه شكايت به شير مي‌برد كه اين روباه، الكي گير مي‌دهد. حالا اين‌كه وسيله ارتباطي چه بوده، در داستان ذكري نيامده. شما فكر كنيد پيامك (sms) زده. در همان لحظه، تماسي بين آقا شيره و روباه در مي‌گيرد به اين مضمون«: اگه مي خواي به آقا گرگه،‌ گير بده. اصلا اشكالي نداره. اما سعي كن كه منطقي باشه. مثلا بهش بگو بره نون بخره. اگر سنگك خريد،‌بگو چرا لواش نخريده و خلاصه يه گيري بده.»


فرداي روز، آقا گرگه خسته و خواب‌آلود از خواب بيدار بيدار شد و راهي چشمه شد تا آب بنوشد. همان كله صبح، روباه و گرگ بار ديگر همديگر را ديدند. مي‌دانيد روباه چه گفته اما جواب گرگ را بايد بنويسيم. آقا گرگه گفت:« لواش مي‌خواي يا سنگك؟ تفتون مي‌خواي يا بربري؟»


و بعد آقا روباه كه حالش گرفته شده بود گفت:« چرا كلاتو كج گذاشتي؟»

حالا شده حكايت ما. روزگاي دلمان مي‌خواست كه قدر هنرمندانمان را بدانند. روزگاري مي‌گفتيم كه قدر هنرمندانمان را بايد تا زماني كه زنده‌اند بدانيم. روزگاري مي‌گفتيم كه هنرمند نياز به كمك و مشاركت دارد، هنرمند دلجويي مي‌خواهد. هنوز هم اين‌چيزها را مي‌گوييم. مي‌گوييم كه « گاهي چقدر زود دير مي‌شود» و نگذاريد تا دير شود.


اين روزها يك اتفاق خوب را شاهد بوديم، اتفاق خوبي كه تبديل شده به چاي دوم زوري. در هفته گذشته سه بزرگداشت براي قباد شيوا گرفته‌اند. يك بزرگداشت ديگر در راه است. اگر بزرگداشت از محمد احصايي و چند هنرمند ديگر را به اين فهرست اضافه كنيم،‌ اين هفته‌ها مدام بزرگداشت داشته‌ايم. در بيشتر بزرگداشت‌ها هم آيدين آغداشلو سخنراني دارد. با اين همه مگر يك آدم چقدر مي‌تواند در مورد يك آدم ديگر صحبت كند.


گيرم قباد شيوا بدش نيايد كه در هفتاد سالگي كلي تقدير و تشكر شود. گيرم آيدين آغداشلو فروتني كند و سخنراني را قبول كند، ما چرا خودمان را تكرار مي‌كنيم؟ بزرگداشت زيادي، دقيقا مثل آن است كه هيچي برگزار نشده. به قول دكتر محمدرضا شفيعي كدكني، وقتي كسي براي اولين بار لوبيا را با چشم بلبل تشبيه كرد، تشبيه بزرگي بوده. ديگرا مقلد بوده‌اند. شايد به جاي همه يان بزرگداشت‌هاي ريز و درشت، مي‌شد يك بزرگداشت مفصل برگزار كرد. دقيقا مثل مديريت شهري عمل مي‌كنيم. يك روز آسفالت مي‌كنند و روز ديگر براي لوله‌كشي گاز خيابان را مي‌كنند.


اصلا آيا بزرگداشت‌ها دردي را از هنرمند دوا مي‌كنند؟ يعني « چرا كلاتو كج گذاشتي؟»


اين مطلب پيش از اين در روزنامه آرمان منتشر شده بود.

هیچ نظری موجود نیست: