بهروز افخمي چند كار بلد است. كارگرداني بلد هست. تدوين بلد هست. فيلنامهنويسي بلد هست. گاهي بلد هست نماينده مجلس شود. بلد هست كه برود كشورهاي خارجي. بلد هست شخصيتها را تغيير جهت دهد، يعني از بازيگري به سمت داستاننويسي و سپس خانهداري سوق دهد. بلد هست شاگران خلف تحويل جامعه بدهد. (بنده نهچندان حقير!!، دو ترم در محضر ايشان تلمذ كردهام و اتفاقا چيزهاي خوبي ياد گرفتهام، اما فوت كوزهگري را يادم نداد. يعني ياد نداد چطور ميشود بازيگر را تبديل به هلو كنم.)
استاد بنده، علاوه بر همه كراماتي كه داشت، يك كرامت جديد هم افزودن كرده برخود. او بلد شده است كه نامه بنويسد به رئيس خانه سينما. او بلد شده است نامه بنويسد به دبير جشنواره فيلم فجر. در هر دو مورد هم او بلد شده است بگويد اسم من را از تيتراژ برداريد. يعني گفته است اين فيلم را بنده نساختهام. يا اجازه نميدهم از اسم من سو استفاده كنند.
باري! سخن از بهروز خان افخمي ميگفتيم كه چند وقتي است دست به قلماش خوب شده و تند تند نامه مينويسد به اين دوست و آن. در اينجا از او ميخواهم كه با قلم همايونياش، يك نامه هم به گيرناي ما بنويسد و از ما در مورد كلاهمان بپرسد: چرا كلاهتو كج گذاشتي.
الغرض! بهروزخان، ديروز دوشنبه به سالن ميلاد رفت و با خبرنگاران سخن گفت. جنجال شد. البته ايكاش ما بوديم و براي يادگرفتن فوت كوزهگري هم كه شده، چاقوي دسته زنجان را ميكشيديم بيرون. او كه چند وقت اخير، يك پايش اينجاست و يك پايش كانادا، به نمايش فيلماش اعتراض كرد. بخشي از نامه استاد به مسعودشاهي، دبير جشنواره فيلم فجر را مي آوريم: «من خدا را شاهد ميگيرم كه به هيچ صورت در جريان شيوهي صداگذاري و دوبله نبودهام ، موسيقي را تاييد نكردهام و تا چند هفته پيش اصلاً نميدانستم چه كسي موسيقي را ساخته است و فقط با آقاي بهرام زند بيش از دو سال پيش در جلسهاي شركت كردهام كه آن هم به خوردن چاي و شيريني و يادآوري خاطرات دوبلاژ سريال ( كوچك جنگلي) گذشت.»
حالا بپردازيم به نامه استاد به رئيس خلنه سينما: «هفتهي گذشته اطلاع رسيد كه فيلم «سن پترزبورگ» به صورت پنهاني تمام مراحل پستوليد را گذرانده و حتا پروانهي نمايش گرفته و قرار است عيد فطر به نمايش درآيد. آقاي اعتباريان و خانم مهاجر در تمام مدت تدوين مجدد از تماس و گفتوگو با من فرار ميكردند و اكنون معلوم شده بعضي اخبار نادرست كه به من ميرساندهاند براي اين بوده است كه در مقابل عمل انجامشده قرار بگيرم.»
يعني آقاي افخمي در روزهايي كه ايران نبوده كارهايي را كردهاند كه او دوست نداشته است. ايناست كه ميگوييم: برادر جان! بالاي سر كارت واستا تا مردم دزد نشن. ( اين يك ضربالامثل است و توهين به هيچ كس نميباشد( دقيقا نميباشد.))
پانوشت: در اينجا رسما و اعلانا اعلام ميكنم كه بنده شاگرد كوچك بهروز افخمي هستم و كارهايي مثل راه ندادنش به سالن ميلاد را اصلا در شان او نميدانم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر