وقتي از روي صحنه ميآمد پايان، آرام گفت: تو خيلي گلي. همه چي عاليه. ميخوام بيام در خونتون...» اينجا با كه با صورتي عرق كرده از خواب بيدار شدم. وحشت كرده بودم. يعني ممكن است آدم از اين خوابها ببيند، آنهم در حالي كه ناهار و شامش يكي شده باشد و شكم خالي خوابيده باشد. شايد باورتان نشود. اما وقتي ميخوابيدم، اصلا و ابدا در مورد بليت 975 توماني مترو چيزي نشنيده بودم. خواب از سرم پريد. درست مثل مرغ كه از قفس ميپردد. با اين همه خوشحال بودم. من توي خوابم پيش بيني كرده بودم. اي ول به روياها. اي ول به پريا.
ديشب دوباره همين خواب را ديدم. اين بار اعصابم به هم ريخت. كلا. سري قبل خواب ترسناك بود، اما اين سري تكراري و بيمزه. اين بود كه دوباره خواب از سرم پريد. لپتاپم را باز كردم و وصل شدم به اينترنت. ( لطفا اين قسمت را حذف نكنيد. چون ميخوام نشان بدهم كه لپتاپ دارم . اجازه بدهيد عقدهاي نشوم.) خبرها را كه نگاه ميكردم تا براي گيرناي امروز، سوژه پيدا كنم، چشمم خورد به برادرمان مسعود خان. منظورم اون داش مسعود نيست كه چاقو ميكشيد و با احمد رضا احمدي دوست است و پسرش پولاد. منظورم همين برادر مسعود دهنمكي خودمان است. همان كه روزي قلم دست ميگرفت و خودش يكپا گيرنا بود. خلاصه، مسعود خان گفته بود كه در جشنواره شركت نميكند و نميخواهد فيلماش را داوري كنند. گفته بود كه كپيهاي فيلم براي نمايش در برج ميلاد آماده نيست. و از اين حرفها.
بود كه گفتم به مسعود دهنمكي گير بدهيم و بگوييم: «رفيق! ما خودمون اينكارهايم ها. تو فكر كردي اگه فيلمتو تو سالن منتقدا نمايش بدن، حاشيه و اينا درست ميشه و ممكنه تو فروش تاثير بزاره. اين تن بميره، نگو نه.» به هر حال رفيق! شما خودت اهل بخيهاي و مي داني كه كپي فيلم و اينا،اينقدر طول نميكشد. اما مهم نيست. خيلي به شما گير نميدهيم، چرا كه از خودماني و گيرنايي عمل كردهاي هميشه. يكي مشكلات خانوادگي را بهانه ميكند و يكي آماده نشدن كپي فيلم را. هميشه پاي يك بخيه در كار است.
البته طي يك چرخش، دهنمكي اجازه داد كه فيلم را در بخش مردمي جشنواره نشان دهند. انگار از سينماي مطبوعات ميترسيد.
پينوشت: ستون گيرنا هر روز در روزنامه آرمان منتشر ميشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر