سه‌شنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۸۹

دوستت دارند كه مي‌خواهند عكست را بگيرند

ديشب در خواب ديدم كه آقايي با موهايي جو گندمي، بيني كمي بزرگ ، خوش‌تيپ و بامزه و خلاصه يكي شبيه رابرت دو نيرو،‌ دارد تخمه آفتابگردان مي‌شكند و با من حرف مي‌زد. حرف‌هاي خوب و شيرين مي‌زد. از « اين مردم نازنين» حرف مي‌زد و مي‌گفت كه اين مردم چقدر نازنين و خوب‌اند. دوربين را هم گذاشته بود روي دوش‌اش، مدام از كلاغ‌ها عكس مي‌گفت. پرسيدم برادرجان! چرا دلم تنگه؟ چرا هوام پر از سنگه؟ بعد بي‌خيال قافيه شدم و افزودم: چرا از كلاغ‌ها عكس مي‌گيري؟ گفت اين‌ها را دوست دارد. به او گفتم اگر كلاغ‌ها خداي نكرده نخواهند كه تو( تو خواب گفتم شما ) ازشان عكس بگيري چه مي‌كني؟ گفت كه تو سعي كن بدون استفاده از پاراگراف به نوشتن‌ات ادامه بدهي. تو را چه به كلاغ‌ها. ديدم راست مي‌گويد. بعد همين‌جور در مورد مجسمه و هنر حجمي حرف زديم. دست پري( به ضم پ ) داشت. همين جور كه حرف مي‌زديم و به « يه حبه قند» فكر مي‌كردم كه داشت توي دلم آب مي‌شد، به نظرم رسيد اين پاراگراف خواب‌گردانه را تمام كنم و به زمين و گيرنا بينديشم. و در همان مرحله هبوط كه پريا را ديدم و مثل شاملو فرياد زدم: پرياي نازنين! چه‌تونه داد مي‌زنين؟

اگر تا اين‌جاي كار نگرفته‌ايد كه موضوع خواب بنده چه بوده، به نظرم بنده نه‌چندان حقير!! ول‌معطلم و آب در هاون مي‌كوبم و كاش شما را سنگ به دندان در آيد و چنين شوخ‌چشمي نكنيد. بابا جون! امروز مي‌خواهيم به رضا كيانيان گير بدهيم. و قضيه نه فوتبالي است و نه خاله زنكي. رضا كيانيان كمتر گير خور دارد، چون مرد به شدت مهرباني است و هميشه خوب و با صفا جواب تلفن مي‌دهد. هميشه وقتي مي‌بيني‌اش، لبخندي بر لب دارد و خلاصه از اين افه‌هاي بازيگري و «مكش مرگ من» ندارد. اما در نشست خبري فيلم « يه حبه قند» اتفاقي افتاد كه اگر به او گير ندهيم، شايد نتوانيم تا ابدالاباد گيرش بدهيم. راستي چرا كلاهتو كج گذاشتي آقا رضا؟

ماجرا از اين قرار است كه دوستان نشسته بودند در مقابل جمع كثيري از خبرنگاران و داشتند حرف مي‌زدند. يك عده عكاس هم جلويشان ايستاده بودند و مدام صداي شاترشان شنيده مي‌شد. يعني تلق و تلق عكس مي‌گرفتند. در همين اثنا، استاد رضا كيانيان،‌ اعصابش خورد مي‌شود و با خودش( البته با صداي بلند ) مي‌گويد كه برين كنار بزار حرفمونو بزنيم. آخه چقدر عكس مي‌گيرين؟ ( البته استاد لحن مودبانه‌اي داشتند. اما معني و مفهوم حرف همين بود.)

بعد هم عكاس‌ها با قهر سالن را ترك مي‌كنند. استاد هم اظهار خوشحالي مي‌كند كه توانسته بين عكاسان وحدت ايجاد كند. اما سلام گيرنايي ما از استاد اين است: چرا زدي تو ذوق‌شون؟ خوب دوستت دارن و مي‌خوان ازت عكس بگيرن ديگه... چرا يكي پيدا نمي‌شه از مقام شامخ گيرنايي عكس بگيره؟ ها. چرا آخه؟ چرا كلاهتو كج گذاشتي؟ آخ اين رسمشه؟

هیچ نظری موجود نیست: