یکشنبه، مرداد ۰۹، ۱۳۸۴

ماجرای دم اعلیحضرت


امروز خاتمی خداحافظی کرد.چند نفر آمدند و در موردش حرف زدند.یکی از آن ها مجید مجیدی بود که پست قبلی در مورد او بود.حرف های او در مورد چیزهایی که خاتمی نتوانست انجام دهد :"ازنتوانستن هايتان قدرداني مي‌كنم؛نتوانستن‌هايي كه نمي‌خواستيد به هرقيمتي توانستن باشد".الان این جمله هادر چند خبرگزاری تیتر یک شده است.
ماجرا اما این نیست.حتی در مورد تقسیم دوگانه اسلام نیست .خاتمی اسلام را به دو دسته تقسیم کرد و نوعی از آن را خشونت گرا و طالبانی نامید.جزییات این حرف ها راهم می توانید در خبرگزاری ها بخوانید. در ضمن او در جواب یکی که پرسید با قدرت بعدی چه کنیم گفت : هیچی.این ها دست کم برای من مهم نیستند.
ماجرا به داستانی برمی گردد که خاتمی از مدرس تعریف کرد.مثل این که رضا شاه برای مدرس پیغام می فرستد که " پایت را از روی دم من بردار".مدرس هم می گذارد و برنمی دارد و می گوید " اعلیحضرت لطف کنند و بگویند محدوده دمشان تا کجاست که ما آن جا نرویم و پا نگذاریم."این جمله نتیجه جالبی برای ما خواهد داشت.
خاتمی این داستان را زمانی گفت که در مورد سانسور حرف می زد.او به عنوان یک مقام دولتی قبول کرد که در ایران سانسور داریم.با این توضیح که بقیه جاها هم سانسور هست.اما به نظر خاتمی باید برای نویسنده ها مرزی مشخص شود تا بدانند که چطور بنویسند.یعنی بدانند که دم اعلیحضرت کجاست تا پا رویش نگزارند.

شنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۴

"باران" ساز در مهرآباد




نمای اول
یکی از مجری های دسته چندم تلویزیون با مفی آویزان و لباسی که به تن اش گریه می کند ، ایستاده و چند جوان و نوجوان ، دختر و پسر ، دور او را گرفته اند و او هم با غروری خاص برایشان امضاء می کند.

نمای دوم
چند دختر نوجوان باعلاقه در حال نشان دادن عکسی از محمدرضا گلزار به یکدیگرند.یکی از دخترها چنان با حسرت نگاه می کند که دل آدم کباب می کند.

فکر می کنم همین دو نما کافی باشد.معمولا مردم و مخصوصا جوان ها تا یک ستاره سینما یا تلویزیون را می بینند ، دست و پایشان را گم می کنند و امضاء می خواهند.واقعا بعضی از این ستاره ها جز کمی قیافه و کمی بیشتر شانس چیز دیگری ندارند.همین.
اما از آن طرف ماجرا بشنوید.چند روز پیش رفته بودیم فرودگاه مهرآباد ، استقبال یکی از آشنایانمان.همین طور که ایستاده بودیم ، کسی را دیدم که برایم خیلی آشنا بود.این فرد کسی نبود جز مجید مجیدی کارگردان فیلم باران.کارگردان فیلم هایی چون رنگ خدا و پدر.بید مجنون و شنا در زمستان.و خیلی کارهای دیگر که هم مورد علاقه تماشاگران بوده و هم منتقدها.مجیدی خیلی تنها و بدون این که کسی او را بشناسد ، آن جا ایستاده بود و از این می دیدم کسی او را نمی شناسد ، خیلی تعجب کردم.آن قدر که به مجیدی بودنش شک کردم.با کمی شک سلام کردم و دیدم که اشتباه نکرده ام.
مردم ما فقط به ظاهر توجه دارند انگار. پشت صحنه را نمی بینند.

جمعه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۴

مردیم از هیجان


قصد سیاه نمایی ندارم.اما فراموش نکنید ، ما هم دل داریم.دوست داریم گاهی برویم توی پیاده رو قدم بزنیم.گاهی دلمان پارک می خواهد.اما همین ها هم در شرایط حاضر مقدور نیست.وقتی در پیاده رو راه می رویم ، انگار که رفته ایم کوه نوردی.هر لحظه ممکن است که پای آدم بیافتد توی یک چاله.هر تکه از پیاده رو به شکلی است که با چندمتر بعدیش فرق می کند.تازه در این شرایط باید منتظر آقایان موتورسوار هم باشیم.هرلحظه ممکن است یکی سر برسد و در حالی که مثل یک شهروند مترقی با صد کیلومتر در ساعت در پیاده رو می راند ، افقی به خانه بر گرداندت.
مشکل از دوجاست.یکی دولت ودیگری ملت.سال هاست که دل از دولت بریده ایم .اما این موتور سوار ها که جزء خودمان هستند.کسانی که تمام شهر را زباله دان می دانند از خودمان هستند.البته شهرداری که در این میان شاهکاری است.هر روز یک بریدگی وسط خیابان بسته می شود تا چند کیلومتر آن طرف تر یک بریدگی جدید احداث شود.انگار تمام وظیفه شهرداری در همین بریدگی هاست.مثلا می خواهند مشکل ترافیک را حل کنند.باور کنید سرمان از بوق های الکی ترکید.به نظرم باید بوق را از ماشین هایی که در خیابان های ایران رانندگی می کنند، بگذارند کنار.
در ایران هر روز صبح که بیدار می شویم ، باید منتظر اتفاق تازه ای باشیم.مردیم از هیجان.

چهارشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۴

دموکراسی و ایران( 4)

آدم ها به دو دسته تقسیم می شود : آن هایی که قدرت دارند ، آن هایی که ندارند.
این یک دستورالعمل ساده است.بارها سوار تاکسی شده ام و راننده تاکسی در قلمرو خود به من زور گفته است.به طور مثال خواسته ام سیگارش را خاموش کند.اما از آن جایی که قدرت به دست او بود ، یا صدایم را خاموش کرد و یا از ماشین پیاده ام کرد.قصد آن ندارم تا خدای ناکرده قشر زحمت کش تاکس ران را زیر سوال ببرم.فقط مثالی زدم تا نقش قدرت را مشخص کنم.

هر روز که به ایمیلم سر می زنم ، نامه و سایتی از سوی مشروطه خوان در آن به من معرفی شده. وقتی این سایت ها و نامه ها رامی خوانم ، تعجب می کنم.سلطنت طلب ها چنان از آزادی حرف می زنند که گمان می کنند تاریخ مرده است. البته آن ها تا حدی درست حدس می زنند . بسیاری را دیده ام که از شاه و حکومت مشروطه او دفاع می کنند.اغلب این دسته آن هایی هستند که به گمان من درک درتی از مسایل ندارند.نگاهی به تاریخ معاصر بکنیدو ببینید که چه جوانان اندیشمندی در زندان های شاه جان داده اند.برخی از آن ها به راستی می توانستند طلایه دار فرهنگ مملکتی باشند.نیازی به مثال های فراوان نیست.
متاسفانه راه دموکراسی خواهی در ایران از همه نقاط جهان پر پیچ و خم تر است.برخی همچون سلطنت طلب ها ، سابقه حکومت دارند و حسابشان روشن است. برخی چون مجاهدین خلق ، در دامان دشمن ایران زیسته اند و سابقه های تصفیه حساب های حزبی آن ها را نمی توان به سادگی فراموش کرد.هر گاه کسی از هم حزبی های ایشان با ایشان مخالفت کرده اند ، بی شک دچار اعدام انقلابی شدند . حزب توده نیز با آن دفاع بی حد و حصر خویش از کمونیسم جهانی(شوروی) و نفی ملیت به نفع فراملیت، سابقه مخوشی دارد.فعالیت آن ها در سال های اولیه انقلاب نیز در قالب اپوزیسون داخل نظام برگی دیگر از عدم شناخت مناسب آن ها از شرایط موجود بود.همین شرایط را ملی- مذهبی ها دارند.
به نظرم تا ما آگاهی درستی نداشته باشیم و دست کم در درون خودمان دموکرات نباسیم، رسیدن به دموکراسی توهمی بیش نخواهد بود و راه دراز دموکراسی از مشروطه تا حال ، شاید به هزاره نیز بزند.مگر حاکمان ما ، افرادی جز ما هستند؟یکی از دوستان حقیقت تلخی را می گفت : هر کدام از ما دیکتاتورهای بالقوه ای هستیم.

یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۴

اجازه بدهید این نوشته تیتر نداشته باشد

واقعا جای عجیبی است این دنیا.چه کسی فکر می کرد احمدی نژاد رییس جمهور ما شود.اما شد. تقلبی هم در کار نبود.اصلا چه نیازی به تقلب ؟ مردم رای دادن و ایشان برنده شدند. هرچند من با این انتخاب موافق نیستم ، اما به رای مردم احترام می گذارم. اما در این جا روی سخنم با آن هایی است که خودشان را الکی خراب می کنند.منظورم شورای نگهبان یا نهاد های نظارتی دیگر است.
در انتخابات شوراهای اسلامی شهرها ، تایید صلاحیتی در کار نبود.اما کسانی رای آوردند که کسی فکرش را نمی کرد. چون مردم پای صندوق ها نرفتند. از همین انتخاب ، فردی به سیاست ایران معرفی شد که امسال توانست رییس جمهور شود.در صورتی که خیلی ها با کراوات و میک آپ فراوان ، عکس انداخته بودند و نامزد انتخابات شده بودند.اما کسی به آن ها رای نداد.
اما شورای نگهبان این درس را نگرفت ودر انتخابات مجلس هفتم عده ی نسبتا زیادی رد صلاحیت شدند. اما باور کنید ، این فقط به نفع افرادی بود که رد صلاحیت شدند.چرا که به نظر من رای آوردن این افراد با توجه به انتخابات شوراها ، چندان منطقی نمی نمود.چرایش را هم عرض می کنم.در انتخابت ریاست جمهوری هم این حکایت تکرار شد.اگر رهبر انقلاب دست به کار نمی شد ، وضعیت حتا بدتر می شد.او پیشنهاد کرد معین و مهر علیزاده هم باشند.
معین آمد و تقریبا تمام رد صلاحیت شده های مجلس شورای اسلامی و ریاست جمهوری از او حمایت کردند.اما معین رای نیاورد. یعنی مجموع رای ابراهیم یزدی ( و تمام طرفداران نهضت آزادی )، محمد رضا خاتمی ، بهزاد نبوی ، محسن آرمین ، سعید حجاریان ، محسن میردامادی و ... کمتر از چهار ملیون در کل کشور بود.مردم به اصلاحات و به اصطلاح اپوزیسیون داخل نظام رای ندادند.حال چرا باید این آدم ها رد صلاحیت شوند؟کاری به شخصیت این افراد ندارم.بیشتر این ها ،افرادی با سواد و دانش سیاسی بالا هستند.در این شکی نیست. اما به هر حال تمام مسایل دست به دست هم داد که مردم از عملکرد ایشان راضی نباشد و در نتیجه به ایشان رای ندهند. من راجع به این آدم ها اظهار نظر نمی کنم ، چون هم برایم قابل احترامند و هم نسبت به آن ها نقد دارم.اما این دوستان هم حالا که از قدرت فاصله گرفته اند دست کم به مدت چهار سال فرصت دارند که خودشان را دوباره بسازنند.
تنها کاری که از این رد صلاحیت ها حاصل می شود ، این است که زبان خارجی ها باز باشد و انتخابات ایران را غیر دموکراتیک بدانند.همین.
می دانم با نوشتن این مطلب ، هر دو طرف از من خواهند رنجید.اما ایران آباد و آزاد از هر چیز دیگری برای من مهم تر است.