جمعه، مهر ۲۴، ۱۳۸۸

خاطرات بهزاد نبوی در کتابفروشی کیهان

یکی دو روز قبل از خیابان انقلاب رد می شدم و مطابق همیشه عنوان کتاب ها را سیر می کردم که به جلوی کتابفروشی انتشارات کیهان رسیدم. کتاب "خاطرات زندان" را دیدم که بالاتر از همه کتاب ها خود نمایی می کرد. یادم آمد که این کتاب را خریده ام و نخوانده ام. سرتان را درد نیاورم. همین که به خانه رسیدم، کتاب را دست گرفتم. از روی تیتر مطلب می توانید حدس بزنید که این کتاب خاطرات حتما با بهزاد نبوی ربطی دارد. درست است. در این کتاب از چند مبارزی که سالهای عمر خود را در زندان حکومت پهلوی بودند، خاطراتی آمده. نبوی یکی از این شخصیت هاست. به جز او از محسن رفیق دوست، اسدالله بادامچیان، محمد زنگنه، اسدالله تجریشی، سید محمد کاظم بجنوردی و چند نفر دیگر هم خاطراتی آمده است. کتاب "خاطرات زندان" را انتشارات سوره مهر( وابسته به حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی) منتشر کرده است.

سه‌شنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۸

لعنت بر شما كه زندگي خود را حرام مي‌كنيد

دستان محاسبه‌گر شما را ديگر نمي‌خواهم به دست فشردن، هرچند كه پيش از آنكه دستان ما به هم نزديك شود، به بهانه‌اي همچون سرماخوردگي يا آنفولانزاي خوكي، دستان خود را به ترديد از گريبان بيرون مي‌آوريد. دريغ كه آدميت را به چند قانون و قاعده از پيش تعيين شده فرو كاسته‌ايد و به خود چوب حراج مي‌زنيد كه "هي، تو فلاني هستي و فلان داري " و من به فلان قاعده، دست دعاي خود را، به سجاده تو نخواهم زد.
من از اين انسان قاعده‌گرا، انساني كه خود را برده قانون‌هاي از پيش‌نوشته مي‌كند، بيزارم. زنده باد انديشه‌هاي روسو؛ ژان ژاك روسو كه سه قرن پيش همه اينها را به زباله دان انداخت و آنچنان نفس كشيد كه خود مي خواست. زنده باد ابرانساني كه هرآنچه خود در انديشه دارد، به زندگي ترجمه مي‌كند.

و لعنت بر شما كه زندگي خود را حرام مي‌كنيد

یکشنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۸

دوستي كه 13 سال پيش گم شده بودم

گاهي با خودم فكر مي‌كنم كه جاي كوچكي است دنيا و گاه به اين حرف شك مي‌كنم.آن‌وقت كه از رفقايم دورم، به كوچكي دنيا مشكوك مي‌شوم و آن وقت كه اتفاق‌هاي برزگ، كوچكي دنيا را ثابت مي‌كند، با خودم مي گويم كه " چرا نمي‌توان در اين دنياي كوچك متحد بود؟"
مقدمه‌ها كنار بگذرم. مي‌دانم در اين دنياي كوچك، براي خواندن مطالب من وقت كم داريد. پس تا فرصت هست از دوستي بنويسم كه بعد از 13 سال دوباره پيدايش كردم. شاهين سلحشور را مي‌گويم كه خيلي چيزها را مديون‌اش بوده‌ام. از آن آدم‌هاي در سايه‌اي، كه كلي كتاب خوانده، كلي بلد است و كلي تحليل دارد، اما مثل من اهل هياهو نيست. سرش را به كلمه‌هايي از جنس زندگي و كار تكيه داده و به امثالي چون من، مي‌آموزد كه در قرن بيست و يكم نيز مي توان هنوز نگاهي از سر واقعيت به جهان داشت.
و بود.