شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۸۹

تكريم از اهالي رسانه يا نداشتن سينمايي كه دو هزار صندلي داشته باشد؟

گيرنا-2

چيزهايي در گذشته وجود داشت كه وقتي كسي مي‌گفت،‌ بعيد بود جان سالم به در ببرد، اما الان خيلي راحت مي‌گويند و مي‌خندند. اسم‌اش را هم گذاشته‌اند شوخي و خنده. كسي هم قرار نيست از اين حرف‌ها ناراحت شود. شايد مردم با جنبه‌تر شده‌اند يا شايد آلودگي هوا، پوستشان را كلفت‌تر كرده است. هر چه هست،‌اين روزها حرف‌هايي را به هم مي‌زنيم كه اگر پدر و پدربزرگمان به هم مي‌زدند، شايد الان پدركشتگي داشتيم با هم.


مثلا لحظه‌اي را تجسم كنيد كه سر سفره مهماني نشسته‌ايد. صاحب‌خانه كلي تعارف و اين‌ها كه بخور اين غذا را. بخور كه وگرنه ديگر از اين چيزها گيرت نمي‌آيد. بخور كه اگر نخوري مجبور مي‌شويم سطل آشغال و اگر بريزيم سطل آشغال، ممكن است گربه‌هاي محل مريض شوند.


حالا طرف مي‌ماند كه بخورد يا نه. مي‌ماند كه اين چه جور شوخي است و گير مي‌كند كه بخندند يا نه. و اين حكايت روزگار ماست، حكايت روزگاري كه نمي‌دانيم بخنديم يا نه.


مدير روابط عمومي جشنواره فيلم فجر با رسانه‌ها مصاحبه كرده كه سينماي رسانه‌ها و هنرمندان يكي مي‌شود. يعني مثلا شما مي‌تواني بروي و در كنار جمشيد هاشم‌پور ( آريا سابق )، نيكي كريمي ، مهتاب كرامتي، محمدرضا فروتن و هر كس ديگري كه علاوه بر بازي كردن در سينما فيلم هم مي‌بيند، تخمه بشكني و فيلم‌هاي جشنواره را ببيني. اول كه اين خبر را مي‌خواني قند توي دلت آب مي‌شود، اما بعدش چه؟


چند وقت پيش اعلام كردند كه سينماي هنرمندان و اهالي رسانه با هم فرق مي‌كنند و سينماگران و اهالي رسانه، مثل خورشيد و ماه به هم نمي‌رسند. چند تهيه كننده و كارگردان هم مصاحبه كردند با خبرگزاري‌ها و شادي‌شان را ابراز كردند كه اين جماعت خبرنگار جنبه ندارد و بهتر است « تهيه كننده ها با تهيه‌كننده‌ها» و « خبرنگارها با خبرنگارها» باشند. يكي‌شان كه كمي رك تر بود و با صداقت بيشتر، از جلسات نقد و بررسي گفت كه خبرنگارها پوست‌شان را كنده‌اند.


در اين شرايط آدم مي‌ماند كه به فيلمسازها و تهيه‌كننده‌ها گير بدهد كه جنبه انتقاد شندين ندارند يا به روابط عمومي جشنواره فيلم فجر. اما از آن‌جايي كه گير دادن به دوست روابط عمومي جشنواره فيلم فجر كم‌خطر تر است و بعدا هم فرصت داريم به فيلمسازها و تهيه‌كننده‌ها گير بدهيم، الان روي اين يكي تمركز مي‌كنيم.


دوست روابط عمومي ما جناب آقاي گودرزي ،‌ در ابتدا كلي از اين حرف‌ها زده كه جهت تكريم خبرنگار و اين‌ها، ما سالن‌هاي سينماي اهالي رسانه و سينما را يكي كرديم. اما جلوتر كه مي‌رويم مي‌گويد«:امسال 2000 نفر از اهالی رسانه درخواست حضور دریافت کارت داده‌اند که به هیچ عنوان در هیچ سالنی نمی‌توانیم امکام حضور این تعداد از افراد را به وجود آوریم.»


دوست عزيزم جناب آقاي گودرزي،‌ آخر چرا مساله تكريم و اين‌ها را پيش مي‌كشي؟ خيلي راحت بگو سينمايي نداريم كه دو هزار نفر جا داشته باشد، در نتيجه سينماي هنرمندها را هم به سينماي اهالي رسانه اضاف كرديم. به خدا هيچ اتفاقي نمي‌افتد. تو كه دوست رسانه‌اي ما هستي، چرا يك مساله را اين‌قدر غامض ( دقيقا غامض) مي‌كني؟


حالا تا روزهاي پاياني جشنواره فيلم فجر، كلي برنامه و اتفاق داريم. در اي‌جا به عنوان يك همكار مي‌خواهيم كه به «گيرنا» كمك كني. جاي دوري نمي‌رود.

نيش و نوش همراهاند هميشگي هم‌اند

مقدمه: ستوني را راه انداخته‌ام در روزنامه آرمان. صفحه آخر. از اين به بعد، يادداشت‌هاي اين ستون را اين‌جا منتشر مي‌كنم. باشد كه مورد قبول واقع شود.
روزي كه سقراط، همان فيلسوف بزرگ يونان باستان درگذشت، در زير بالش‌اش كتابي را پيدا كردند كه همه را شگفت‌زده كرد. كتاب باليني اين فيلسوف نامدار، مي‌توانست خيلي از كتاب‌ها باشد ، اما كسي گمان نمي‌كرد كه نوشته‌اي از ﺁﺭيستوفانس باشند، همان طنزنويسي كه هميشه با سقراط شوخي مي‌كرد و دوستداران فيلسوف را ناراحت مي‌كرد. ﺁﺭيستوفانس هميشه خواب همراهان و مجيزگويان سقراط را آشفته مي‌كرد و اگر دستشان مي‌رسيد، او را براي هميشه افقي مي‌كردند.

سقراط اما، اين نوشته‌ها را پنهاني مي‌خوانده و احتمالا از آن‌ها مي‌آموخته است. قصد و هدف ﺁﺭيستوفانس هرچه بوده، فيلسوف بزرگ همه دوران‌ها، آن را به نفع خودش استفاده مي‌كرده و سعي مي‌كرده كه ضعف‌هايش را بپوشاند و درست كند، نه اين‌كه صورت مساله را پاك كند.

حالا شده حكايت ما و اين ستون «گيرنا». قرار است توي اين ستون تنگ و تاريك، روشن‌ترين حكايت‌هاي روز را به شفافي خورشيد بنويسم. و گير بدهيم به همه، از خودمان گرفته تا خودتان كه قرار است اين ستون را بخوانيد. قرار است گاهي ناراحتتان كنيم و گاه بخندانيم، چرا كه معتقديم در هر نيشي، نوشي پنهان است و زندگي بايد نوش و نيش را با هم داشته باشد.

پس لازم و بديهي است كه اگر خوشتان آمد اين مطالب را بريزيد دور و اگر بدتان آمد و فكر كرديد بايد بريزيدش دور، يواشكي ( دقيقا يواشكي )، نوشته‌ها را بگذاريد يك جاي امن تا بعدها دوباره بخوانيدش. زير بالش را پيشنهاد نمي‌دهيم، چون بعد از مرگ سقراط با شوكران، بعد از مرگ همه به زير بالش نگاهي مي‌اندازند.

پيشنهاد سازنده ما به شما اين است كه هيچ وقت از ما پيشنهاد سازنده نخواهيد. يعني نخواهيد كه يك قلم‌به دست فلك‌زده، چيزي را به شما پيشنهاد دهد. ما فقط نق مي‌زنيم و پيدا كردن راه حل را به كساني واگذار مي‌كنيم كه بابت اين كار پول مي‌گيرد. باشد كه چيزهاي حلال و خوش‌بو به سر سفره ببرند.

شنبه، دی ۱۱، ۱۳۸۹

بيچاره رسول‌اف كه مثل پناهي مشهور نيست

چند سال پيش و در آن روزهايي كه سر پرشوري داشتيم، روزي فرصت ديدن احمد شاملو فراهم شد. غول زيباي شعر نشسته بود و ما در مقابل‌اش ايستاده. او با آرامش و منطقي حرف مي‌زد و ما شوريد و عصيانگر. چيزي را گفت كه هر چه گذشت بيشتر به آن پي بردم.
شاملو گفت( نقل به ضممون): شما نهال‌هاي كوچكي هستيد كه با يك باد كوچك، از پا مي‌افتيد. بگذاريد ريشه‌هايتان در خاك گسترده‌تر شود و تنه‌هاتان ستبرتر، آن‌گاه حرف بزنيد و اعتراض كنيد. از بين بردن يك درخت تنومند دشوار است.
شاملو راست مي‌گفت. چه بسيار نهال‌هايي كه اسفندماه مي‌كارند و به فروردين نرسيده از پا مي‌افتند. اما مبادا كه درختي در 15-10 چنين شود.
محمد رسول‌اف، فيلمسازي جوان است كه به همان درخت نازك مي‌ماند. نمي‌دانم چه كرده و چه در سر داشته است. حتي نمي‌خواهم از او دفاع كنم. فقط حرفم اين است كه رسول‌اف مظلوم واقع شده است. بيشتر نگاه‌ها در چند وقت اخير متوجه جعفر پناهي بوده است و كسي به ياد رسول‌اف نيست. چرا؟
شايد رسول‌اف به شهرت پناهي نباشد و نتوانسته باشد خود را مانند او رسانه‌اي كند. اما حكم او شباهت بسياري به حكم پناهي دارد و طرفه آن‌كه، به احتمال زياد، جرمش سبك‌تر است.
لطفا به ياد رسول‌اف‌ها باشيم و هنرمند را به يك يا دو اسم مطرح محدود نكنيم. و اين را كسي مي‌نويسد كه همان نهال كوچك مانده و به بادي فرو مي‌ريزد و البته هيچ ادعاييش هم نيست. تنها براي همكار فيلمسازي چند خط نوشته است. همين.