پنجشنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۸۶

كارگر



صبح كه از خانه مي‌زنم بيرون هوا تاريك است
شب كه برمي‌گردم تاريك‌تر
و هرروز تاريك و تاريك‌تر
مادرم
ميان اين اين همه سياهي
سياهي چشم‌هاي تو را چگونه ببينم؟

صبح كه از خانه مي‌زنم بيرون
دلتنگي‌ام توي پيراهنم جا نمي‌شود
شب كه برمي‌گردم
لاي خستگي تنم غرق مي‌شوم
.بدنم تير مي‌كشد
.همه تيرهاي كه سوي شما نكشيد

چشم‌هاي آبي تو
سبز تو، سياه را مي‌خواهم گم كنم
.برمي‌گردم تا همه چيز ميان گريه‌هاي كودكي‌ام لالا شوند
بر‌مي‌گردم تا سرخي چشم‌هاي تو
ميان همهمه من
.گم شود

یکشنبه، اردیبهشت ۱۶، ۱۳۸۶

كارگران جهان متحد شويد

كمي دير شده است. پنج روز پيش اين پست را نوشته بودم و مي خواستم همزمان با روز كارگر بگذارم اين جا.اما سفر از كاغذ به حروف كامپيوتري، خيلي بيشتر از آن چه فكر مي كردم طول كشيد. پوزش مرا بابت اين تاخير بپذيريد. غم نان است و هزار درد مگوي ديگر. اما اين ها توجيه خوبي نيست.ا
***
مي‌لرزد دلم. دست و دلم. دهانم قفل مي‌شود وقتي كه مي‌شنوم. خانه مان شلوغ است. مادرم مثل هميشه دايي‌ها و خاله‌هايم را دعوت
كرده. با بچه‌ها و نوه‌هايشان چهل نفري مي‌شوند. دايي‌ام اما زودتر بايد شام بخورد و برود. زور مي‌زند كه بخنده اما مشخص است كه خنده بر لبهايش ماسيده است. سبزيي خوردن را با بي‌ميلي به دهن مي‌ذارد. قاشق‌ها را با بي‌ميلي بالا مي برد. علجه داد.
حرف‌هاي دايي، مرا هم بي‌اشتها مي‌كند. تمام طول شب مي‌خواهم لبخند بزنم. اما نمي‌شود. از عيدي و حقوق مي‌گويد. از ساعت‌هاي كار كه به هيچ وجه بر طبق قانون‌هاي اداره كار نيست. از عيديد كه مي‌گويد، بدنم يخ مي‌كند. مي‌گويد كه بعضي از كارفرما‌ها (كه كارفرماي خودش هم از اين دست آدم‌هاست) صد و اندي عيدي داده‌اند و رسيد دويست و نود هزار توماني جلوي كارگرها گذاشته‌اند. كسي هم جرات اعتراض ندارد. از دست دادن صد و خورده‌اي خيلي بهتر از اين است كه سال آينده سماق بمكي. همه قراردادها تا پايان سال است و نافرماني سبب مي‌شود كه سال آينده تجديد نشود و چقدر جوان بيكار هست كه به سرعت مي‌تواند جاي تو را بگيرد.
مي‌لرزد دلم. دست و دلم. قاشق‌ها را بي‌ميل بالا مي‌برم. به لحظه‌اي فكر مي‌كنم كه حقوقم يك هفته دير مي‌شود و مي‌خواهم دنيا كن‌فن‌يكن شود. امروز روز جهاني كارگر است.