پنجشنبه، فروردین ۰۵، ۱۳۸۹

چرا کسی به یاد منصور خاکسارها نیست

روزهای نوروزی آدم را خیلی پاستوریزه می کند. آن وقت است که اگر دنیا را آب ببرد، می بینی تو را خواب برده است. رسانه های خبری هم که چسبیده اند به چند خبر تکراری. نمی دانم اگر مرحوم ندا نبود، این ها اخبارشان را چه جوری پر می کردند. حالا هم ماکان را پیرهن عثمان کرده اند. اما یکی نیست که از منصور خاکسار بنویسد، شاعری که دور از وطن جان داد. چرا کسی به فکر منصور خاکسارها نیست؟
شاعر "کارنامه خون" غربت را بر تن اش تاب نیاورد و مرد. او غربت را تاب نیاورد و دلش خواست دیگر نفس نکشد. او دلش برای خودش تنگ شد و دیگر نخواست باشد. سرنوشت منصور خاکسار، شبیه آن دلفین عاشقی است که نمی خواهند در تنگ بلور بماند و خود را می کشد.
حالا که شاعر نیست، چه فرقی دارد که او عضو قدیمی کانون نویسندگان باشد یا نه، کانونی که اصلا وجود خارجی ندارد انگار. اگر قیصر مرد و کانون بیانیه نداد، می گفتند که از ما نبوده و جنس اش فرق می کرد با ما . آیا منصور هم از جنس شما نبود، هر چند که شاعر اصلا جنس ندارد. اصلا جنس شما چیست که کسی شبیه شما نیست؟ از نهادهای دولتی که انتظاری نیست، شما را چه می شود که چنین می کنید؟ اگر ما خود قدر نویسندگانمان را نمی دانیم، چه انتظار از نوبلی ها که چنین کنند. اصلا بی خیال همه نوبل ها و نوبلی ها، ما چرا تنهایی نویسندگانمان را چنین بزرگ می کنیم؟ چرا تنهایشان می گذاریم؟ چرا کسی به فکر منصور خاکسارها نیست؟
سیاهی سیاست کور، چشم ما به همه روشنی های شعر و شعور بسته است. ای کاش/ ای کاش
ای کاش عشق را زبان سخن بود...
...
پيش از آن که در اشک غرقه شوم چيزی بگوی
هر چه باشد.
چشمه ها
از تابوت می جوشند
و سوگواران ژوليده آبروی جهانند.
عصمت به آينه مفروش
که فاجران نيازمند ترانند.



خامش منشين
خدا را
پيش از آن که در اشک غرقه شوم
از عشق
چيزی بگوی!


منصور خاکسار متولد سال ۱۳۱۷بود و بیش از چهار دهه درادبیات معاصر حضور جدی داشت.او در شهر لس‌آنجلس زندگی می‌کرد وهنگام مرگ ۷۱ سال داشت. پس ازسال‌ها اقامت دراروپا در سال ۱۹۹۰ در شهر لس‌آنجلس اقامت گزید.او دردهه ۴۰ به همراه ناصر تقوایی، داستان‌نویس و کارگردان همشهری‌اش، سردبیری نشریه «هنروادبیات جنوب» را برعهده داشت. از منصور خاکسار سیزده مجموعه شعر منتشر شده است. از مجموعه‌های او ‌می‌توان به «کارنامه خون»، «حیدروانقلاب»، «شراره‌های شب»، «سرزمین شاعر»، «با طره دانش عشق»، «قصیده سفری در مه»، «لس‌آنجلسی‌ها»، «تا این نقطه»، «آن‌سوی برهنگی»، «وچند نقطه دیگر»، و «و با آن نقطه» اشاره کرد.

ارتباط بسیار عجیب وضع تصادف جاده ها و اتقاق های اخیر قبلی

فرمانده نیروی انتظامی اعلام کرد که خوشبختانه میزان تصادفات در کشور 12% کاهش یافته است. ما هم از این بابت بسیار خرسندیم. اما به نظر شما چرا این اتفاقات افتاده است؟
خوشبختانه مردم بیشتر مسافرت می روند چون هم وضع جیب شان خوب است و هم وضع باک بنزین شان. پس چرا کاهش تصادفات؟
1- یکی از دلایل به اغتشاش گران قبلی بر می گردد که حالا در حال نوشیدن آب معدنی خنک دماوند هستند، همان آب معدنی پرطرفداری که قرار بود سربازهای شیطان بزرگ آن را بنوشند، اما بهانه آوردند که آرسنیک دارد. از آن جایی که این اغتشاش گران فرصت رانندگی ندارند، وضع جاده ها خوب شده.
2- قبلا بعضی از آدم ها بودند که با نوشتن چرت و پرت توی روزنامه ها، پول در می آورند. خدا را صد هزار مرتبه شکر این ها دیگر نمی توانند از راه نوشتن چیزهای بی ادبی و بی ناموسی، پول در بیاورند. در نتیجه ماشین های پیکان مدل سال 1350 حود را فروخته اند. هم آلودگی هوا کم شده و هم میزان تصادفات.
3- قبلا این سایت بی خواهر مادر فیس بوک، فیلتر نشده بود. مردم آن را می دیدند و چشمشان از دیدن بعضی ها کف می کرد. بعد خسته می شد و توی خیابان تصادف می کردند. خدا را شکر این هم برطرف شد.
4- کار پلیس ها هم بی نظیر است. من خودم چند تا پلیس توی خیابان دیدم که به مردم اشاره می کردند که راه خودشان را بروند. آن ها آن قدر ماهرند که وقتی ما را راهنمایی می کنند، حواس شان جای دیگری است.
5- نقش این طنزهای بی مزه من را هم فراموش نکنید.
6- البته توپولف ها هم نقش مهمی داشته اند. آخه آدم با این همه پرواز امن، خودش را خسته می کند و سوار ماشین می شود؟
7 - بسه دیگه. شما هم از یک متن وبلاگی چه انتظاراتی دارید.

سه‌شنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۸۹

واردات زنان چینی به ایران و کاهش هزینه مهریه

خدا پدر چینی ها را بیامرزد که مشکل ما را حل کرده اند. آنها بعد از آنکه کلی چیزهای درجه ده (10) خود را در حق ما لطف کردند، حالا هم بد نیست که وارد مسایل جدید شوند.
مثلا حالا مضراب های تار ایرانی را چینی ها تولید می کنند، حتی تا سیر و پیاز خانه ما چینی است و لباس زیرمان را هم رفقای چینی می سازند. از قطارهای دست دوم و ماشین های "ون" و کفش و لباس های درجه هشت بگذرید. می گویند در جاده اتوبان رشت - تهران، کارگران چینی حضور فعال داشته اند، آن هم با ماهی صد هزار تومان. این مسایل سبب شد تا فکر بکری به ذهنم برسد، فکری که بر اثر تلاش مضاعف به ذهنم رسیده است:" زنان چینی را به ایران وارد کنید." این زنان مزیت های زیادی دارند:
1- مهریه شان خیلی کم است. مثلا بیست هزار تومان.
2- مادر زن خیلی دور است. تازه مادر زن های چینی هم کلا فرق دارند.
3- برای استفاده از وسایل چینی مشکلی ندارید.
4- همسر شما از وقایع بعد از "یک روزهایی" چیزی سر در نمی آورد. چون اصلا قرار نیست یک چینی این چیزها را بداند.
5- همسر شما بلد نیست شعار بدهد. پس قرار نیست یک میلیون امضا جمع کند. پس شما گرفتار پارک لاله نمی شوید.
6- سوخت همسر ( یا هر کوفتی دیگر شما) شما بسیار پایین است.
7- از آنجا که چینی ها کپی کننده های خیلی خوبی هستند، مثلا تویوتا می سازند، از خود تویوتا ، تویوتاتر؛ از همسرتان بخوانید خودش را شبیه بیونسه کند. ( بیونسه همان دختر بی تربیتی است که گاهی او را در تلویزیون همسایه ما نشان می دهند. او البته خیلی صرفه جو و به فکر آقایان است.مثلا خیلی کم لباس می پوشد)
8- واردات همسر چینی یک مزیت خیلی مهم دیگر هم دارد. آن قدر زن های چینی شبیه هم هستند که هر لحظه شما ممکن است آن ها را با هم اشتباه بگیرید. به هر حال کاری است که شده، چه می شود کرد.
9- به هر حال شما یک کار سیاسی هم کرده اید.
به نظرم باید هرچه زودتر واردات زنان چینی به ایران را آزاد کنند. مگر برنج فروش ها، باغدارها و بقیه صنف های ما چه می کنند. دخترهای ایرانی هم همان خاک را بر سر خودشان لطف کنند.

مناظره هدایت، دولت آبادی ، فرخزاد و بهبهانی بر سر قیمت پفک

حكايت ما درست شبيه آن آدمي است كه روبروي دريا نشسته و كاسه اي ماست دستش بود. با خودش مي گفت كه اي كاش مي شد با همين يك كاسه ماست می‌شد یک دریا دوغ داشت. و البته چنان‌چه به شدت واضح مبرهن است، نمی‌شود این همه دوغ داشت، درست مثل ما که به هزار و یک دلیل نمی‌توانیم نویسنده‌ای مثل مارکز و همینگوی داشته باشیم و تازه اگر هم داشته‌ باشیم آن قدر بلا سرش می‌آوریم که شبیه صادق هدایت می‌شود و می‌رود پاریس. بقیه‌اش را هم خودشان می‌دانید. آن قدر آن‌جا قهوه می‌خورد که حالت تهوع می‌گیرد. ما در سالی که گذشت، چند بار کاسه ماستمان را لب آب بردیم، اما نشد که این همه دوغ داشته باشیم. یعنی اتفاق‌هایی می‌توانست برای ما بیافتد که معجزه هزاره دوغ، اتفاق بیافتد. اما به هر حال نشد. نشد که نوبل بگیریم، نشد که بعضی جایزه‌ها برگزار شود، نشد که نویسنده‌های ما سفر بروند و خیلی چیزهای دیگر. در ادامه همین مطلبی که پیش روی شماست، در این مورد نوشته‌ایم، اینکه چه اتفاق‌هایی می‌توانست بیافتد و نیافتاد. البته ما نیمه خالی لیوان را می‌بینیم و اتفاق‌های خوبی هم افتاد که به طور کوتاه بهش اشاره می‌کنیم. اما فراموش نکنید که کار ما روزنامه‌نگارها، نوشتن جاهای خالی است.

دوشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۹

سال ببر و اژدهایی که خفته است

چند وقتی می شود که همه بهانه های عالم جمع شده اند تا ابرک دست به کیبود نبرد و چیزی ننویسد. مهترین دلیل، سفری بود که ابرک به شیخ نشین های جنوب خلیج فارس داشت. شاید توی دلتان بخندید، اما ابرک در این سفر همان حس غریبی داشت که امیرکبیر پس از سفر به روسیه تزاری پیدا کرده بود. در این مورد بعد بیشتر خواهم نوشت. شاید هم کار تکراری سفرنامه نویسی را انجام دادم. البته به شکل محدود.
اما این روزها را از دست ندهم، یعنی کار مرحوم کمال الملک را نکنم که در قرن نوزده به فرنگ رفت، اما دل به موزه ها خوش کرد و به جای درک امپرسیونیسم، دل به نقاشی های رافائل و میکل آنژ داد. او از فرنگ قرن 16 دیدار کرده بود. حالا اگر من بخواهم از ایران دوم فرودین سال 1389 بنویسم، دقیقا از چه باید بنویسم؟
شاید بهترین نکته همان صحبت های محمود احمدی نژاد باشد. او حرف از همه پرسی عمومی زد، آن هم در مقابل مجلس. البته رئیس جمهور احتمالا شوخی کرده است. اما شوخی کردن در سال ببر، که آدم را یاد آن فیلم معروف تایوانی می اندازد، شاید خیلی جالب نباشد. شروع کار مجلس چه خواهد بود. آیا احمد توکلی و الیاس نادران هم به شوخ طبعی های نوروزی تلویزیونی خواهند خندید؟

انديشه‌ها را بايد با نقد و تحليل‌شان خواند

گفتگو با مسعود پدرام
يكي از معضلات كتاب‌هاي فلسفه سياسي در ايران آن است كه بسياري از اين كتاب‌ها، به طور مستقيم از زبان‌هاي ديگر به فارسي ترجمه مي‌شوند. اين نكته چند مساله بعدي را در پي دارد. در نخستين حالت، ترجمه صرف اين آثار، با توجه به تفاوت‌هاي فرهنگي ميان ما و كشورهاي مبدا ممكن است كه فهم آنها را برايمان دشوار كند. از سويي ديگر، ترجمه بد و فهم نادرست برخي مترجمان سبب مي‌شود تا ما شناخت درستي از اين انديشه‌ها نداشته باشيم. اما در دسته‌اي از آثار كه تعدادشان چندان قابل توجه نيست، برخي از پژوهشگران ابتدا به خواندن انديشه‌هاي فلسفي ديگر كشورها دست مي‌زنند و سپس آنها را به خواننده فارسي زبان انتقال مي‌دهند. در اين نوشته‌ها گاه نگاهي انتقادي نيز به آن آرا وجود دارد و اين سبب مي‌شود تا مخاطب در مقابل اين تئوري‌ها دست و پا بسته نباشد. مسعود سپهر نيز در كتاب "سپهر عمومي" كوشيده است تا چنين رويكردي داشته باشد. او در اين كتاب كه به تازگي منتشر شده، به انديشه‌هاي سياسي هابرماس و آرنت به همراه نقد و تحليل آن‌ها پرداخته است. گفتگويي كه در پي مي‌آيد، در اين مورد با اين مترجم انجام شده است.

دوشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۸۸

با احساسات مردم بازی نکنید

تیم محبوب روزهای کودکی‌ام، تیم آبی‌پوش تهران، باز هم باخت. به من ربطی ندارد که مشکل این تیم کجاست. به من ربطی ندارد که بازیکن‌ها را دلال‌ها انتخاب می‌کنند. به من ربطی ندارد که بازیکن‌ها پولکی شده‌اند. به من ربطی ندارد که رابطه‌ها باعث می‌شود تا بهترین گزینه‌ها مربی تیم محبوبم نشوند. به من ربطی ندارد که فوتبال را سیاسی کرده‌اند. به ربطی ندارد که یک مدیر غیر فوتبالی در استقلال است. خیلی چیزهای دیگر به من ربطی ندارد.

اما به من ربط دارد که یک انسان، یک طرفدار تیم آبی‌پوش از فرط ناراحتی، سکته می‌کند. به من ربط دارد که قیافه عبوس طرفداران تیم محبوبم را می‌بینم. به من ربط دارد که تیم استقلال به عنوان یکی از نمایندگان فوتبال ایران، بیشتر مورد توجه باشد. به من ربط دارد که مردم را جدی بگریم.

لطفا با احساسات مردم بازی نکنید.