يكي از بزرگترين افتخارهاي نادرشاه اين بود كه پس از فتح هند، شاه دشمن را دوباره بر مسند حكومت نشاند و با بزرگمنشي او را از دشمن به دوستي وفادار بدل كرد. اينكه نادر شاه تا چه اندازه حق حمله به هند را داشته يا كار او تا چهاندازه در هند درست بوده، از نكاتي است كه نه در اين مقال ميگنجد و نه نگارنده را ياري تحليل آن است. آنچه در اين مورد مي توان از اين سلطان آموخت، برخورد سياستمدارانهاش با اين قضاياست.
بزرگترين سياسيتمدارها در طول تاريخ كساني بودهاند كه از دشمنانشان دوست ساختهاند. كاري كه در كشورما كاملا به طور معكوس انجام ميشود. ما در اين سالها هر منتقدي را بدل به مخالف و هر مخالفي را بدل به دشمن كردهايم. در اين راه هم چنان پرسرعت عمل كردهايم كه همه انگشت به دهان ماندهاند.
سال 76، ورود روزنامه جامعه، نويدي از يك ژورناليسم حرفهاي ميداد. يكي از شرايط شمسالواعظين براي ورود در افراد به روزنامه جامعه اين بود كه روزنامهنگار درآمد كافي كسب كند و از طرفي هم كار اصليشان همين روزنامه باشد. كار هم بد شروع نشد و منتقداني با اين روزنامه متولد شدند كه جامعه روزنامهگاري ما به آن احتياج داشت.
كمي بعد چند روزنامه ديگر هم اضافه شدند، روزنامههايي كه آن ها نيز منتقد بودند و هر چند گاهي احساسات به كارشان غلبه ميكرد و از حدود خارج ميشدند، اما با اين همه منتقد بودند و نه مخالف. اما متاسفانه اين روند ادامه پيدا نكرد. دستگيري چند روزنامه نگار و تعطيلي چند روزنامه، ورق را برگرداند. كار به آنجايي رسيد كه كسي مانند عباس عبدي، كه فرزند انقلاب بود، گفت كه همه چيز بريده است و ديگر نقدي از رد و قبول نخواهد نوشت. خوشبختانه او ماند، هر چند ديگر مثل گذشته ننوشت.
روند تا آنجايي ادامه يافت كه برخي از منتقدان به مخالفان داخلي بدل شدند و كمي بعد، رفتار نادرست ما سبب شد تا برخي از مخالفان داخلي، سر از كشورهاي ديگر برآورند. چرا؟
اين روزها ميبينيم كه بسياري از اين روزنامهنگاران در رسانههاي غربي حضور دارند. برخي از آن ها نيز در موسسههاي پژوهشي غربي كار ميكنند. چرا ما منتقدان داخلي را حفظ نكرديم و از آنها اپوزيسيون ساختيم؟ اينها را ميتوان به چه تعبير و تفسير كرد؟
اينكه روشنفكران ما شهر و ديار خود را رها كردهاند به يك سو و از ديگر سو، وجه فرهنگي ايران است كه دچار آسيبي جدي خواهد شد. آيا نميشد اين منتقدان داخلي را تحمل كرد و اجازه داد كه روزنامههايشان با تيراژ حداكثر نيم ميلون نسخه(صبح امروز در روزهاي اوجش)، منتشر كنند؟ آيا خروج اين منتقدان ديروز و مخالفان امروز به نفع كشور خواهد بود؟
شنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۳۸۶
پنجشنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۶
نويسنده ديگري از روياهايم، به روياها پيوست

نميدانم چرا بهجز مرگ دستم به نوشتن نميرود. نميدانم چرا نميتوانم و وقتش نميشود كه چيزي بنويسم تا آن وقت كه يكي از نويسندگان روياييام بميرد. آن وقت ، وقت خود به خود ايجاد ميشود. وگرنه وقتي نيست براي نوشتن در اينجا.
همه چيز شكل كدري به خود گرفته است. دستهايم درد ميكنند و سرماخوردگي بيپدر از تنم نميرود كه نميرود. درست در همين لحظهها جلوي رويم كلمههايي رژه ميروند كه وونهگت مرده است. نويسنده "سلاخخانه شماره پنج" مرده است. نويسنده "شب مادر"، اسلپ استيك يا تنهايي هرگز" و چند كتاب خوبي كه اتفاقا به فارسي هم ترجمه شده، مرد. دستم درد ميكند. دستمالكاغذي از كنار دستم كنار نميرود. جيبهايم پر است قرص هاي رنگ و وارنگ...
اينبار چه كسي خواهد تنهايم گذاشت؟اينبار چه كسي دست به قلمم خواهد كرد تا براي وبلاگ بنويسم؟ دستم درد ميكند، سرم درد ميكند، روحم درد ميكند، كمخوابيام درد ميكند، هميشهام درد ميكند...كورت وونهگت مرده است.
همه چيز شكل كدري به خود گرفته است. دستهايم درد ميكنند و سرماخوردگي بيپدر از تنم نميرود كه نميرود. درست در همين لحظهها جلوي رويم كلمههايي رژه ميروند كه وونهگت مرده است. نويسنده "سلاخخانه شماره پنج" مرده است. نويسنده "شب مادر"، اسلپ استيك يا تنهايي هرگز" و چند كتاب خوبي كه اتفاقا به فارسي هم ترجمه شده، مرد. دستم درد ميكند. دستمالكاغذي از كنار دستم كنار نميرود. جيبهايم پر است قرص هاي رنگ و وارنگ...
اينبار چه كسي خواهد تنهايم گذاشت؟اينبار چه كسي دست به قلمم خواهد كرد تا براي وبلاگ بنويسم؟ دستم درد ميكند، سرم درد ميكند، روحم درد ميكند، كمخوابيام درد ميكند، هميشهام درد ميكند...كورت وونهگت مرده است.
اشتراک در:
پستها (Atom)