یکشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۸۴

دموکراسی و ايران

صحبت از دموکراسی که می‌شود ياد هابز و جان لاک و جان استوارت ميل می‌افتيم. بعضی ها هم ياد مارکس وانگلس می‌افتند يا ياد هابر ماس ، تری ايگلتون ، آلبر کامو و جورج اورول . ممکن است افرادديگری هم به ياد ما بيايند. اما تا چه اندازه‌ای ياد انديشمندی ايرانی می‌افتيم.انديشمندی که حرفی نو داشته باشد و شرح دهنده‌ی افکار ديگران نباشد.کسی که با توجه به شرايط ،زمان و فرهنگ ايران توليد کننده نظريه باشد .
افراد زيادی در جهان بوه‌اند که شرح دهنده‌ی افکار ديگران بود‌ه‌اند ، اما دست کم اين افراد در اين شرح ،کمی هم از خودشان مايه گذاشته‌اند . شرح آن‌ها بر هرمنوتيک ( تاويل) استوار بوده است و حتا با انتقاد . آن‌ها سعی کرده‌اند خود را در آرای ديگران ببينند نه فاوست‌وار برده‌اش شوند . شيفته نشده‌اند. نه کسی را به تمامی پذيرفته‌اند نه اين‌که کسی را به تمامی رد کرده‌اند. شرحی که ژيل دولوز بر نيچه نوشته يا نگاهی که لوسين گلدمن به لوکاچ و به طبع به مارکس داشته ، تکرار نيست ، بازآفرينی است.
اين نکته‌ای بديهی است که هيچ انسانی نمی‌تواند خودبسنده باشد و به ناچار از نوشته‌های ديگران برای شرح افکار خودش بهره می‌برد. اما اين کار در ايران به آن‌جا ختم شده که ما بيش از آن‌که انديشمند داشته باشيم ، مترجم داريم.( منظورم کسی نيست که ترجمه می‌کند ، منظورم کسی است که افکار ديگران را بی‌هيچ کم و کاستی بر می‌گرداند.) البته هر فرهنگی به مترجم احتياج دارد؛ کسی که انديشه‌های دشوار را برای ما واگشايی کند .اما به خلاقيت و نوآوری هم نياز داريم.در اين شکی نيست.
می‌خواهم اگر خدا بخواهد درکی را که از دموکراسی دارم ،‌ بنويسم. به طور قطع حرف‌هايم اشتراکاتی خواهد داشت با چيزهايی که قبلا خوانده‌ام.اما نکاتی را که با نظر‌های بزرگان منافات دارد ، نا نوشته نخواهم گذاشت.
ما در ايران زندگی می‌کنيم و فرهنگ ما با انگليس ، فرانسه ،آلمان و حتا کشور های همسايه‌مان متفاوت است .ايران شرايط خودش را دارد و نمی‌توان آن‌را با هيچ جای دنيا مقايسه کرد. الگوی غربيان برای ما جالب است اما تا اندازه‌ی زيادی کاربردی نيستند.الگوی کشورهای همسايه هم همين‌طور است.گرچه اين بزرگترين مشکل ماست که در جايی زندگی می‌کنيم که هيچ کشوری در همسايگی ما ، حتا يک دموکراسی نيم‌بند هم ندارد. ما بايد کانت و هگل بخوانيم و بعد فراموش‌شان کنيم . آن‌وقت با توجه به واقعيت‌ها بيانديشيم.
بيشتر احزابی که از غربی‌ها تاثير پذيرفته‌اند ،به هيچ‌گونه موفقيتی نرسيد‌ه‌اند ، چرا که درک دستی از ايران نداشته‌اندو افکارشان را بدون توجه به واقعيت‌های ايران بيان کرده‌اند.( به طبع تمام آرای مربوط به دموکراسی را بايد در غرب جستجو کرد.اگر هم چيزی با اين مفهوم در ديگر نقاط وجود داشته باشد کسی آن را تئوريزه نکرده است)اين يک واقغيت است که مردم ما مسلمان هستند و مذهب در زندگيشان ريشه دارد. هر گونه انديشه‌ای در ايران بايد به اسلام توجه داشته باشد. هنوز بسياری از مردم در پايان هفته ، رفتن به اما‌مزاده را به هرچيز ديگری ترجيح می‌دهند. دخترانی را ديده‌ام که با لباسی به امام‌زاده‌ها می‌آيند که به هيچ‌وجه اسلامی نمی‌نمايد ، اما همين که به آن‌جا می‌رسند ، چادر به سر می‌کنند ،‌ شمعی روشن می‌کنند و زير لب ورد می‌خوانند.اين حس مبهمی در ماست که ما را به مذهب وصل می‌کند. ما در اعماق وجودمان مسلمانيم ، خواه بعضی از مواقع ، خيلی‌ها به انکار بر می‌آيند. به چرايی اين‌که چرا اين‌چنينم کاری ندارم.اما بايد پذيرفت که بی شناخت از جامعه نمی‌توان کاری برای آن انجام داد.
هيچ تفکری جدا از مردم نتيجه نمی‌دهد. بسياری از کمونيست‌های ما، از دست دادن با يک کارگر طفره می‌دهند. آزاديخواهان ما حتا نمی‌توانند در خانواده خودشان دموکراسی بر قرار کنند و حرف آخر پدرسالاری در خانه است .ليبرال‌های ما فقط در حرف به آزاد انديشی اعتقاد دارند. در بحث‌ها جوش می‌آوريم و هميشه فکر می‌کنيم که حرف درست حرف ماست.مگر ديکتاتورها به غير از اين چه می‌کنند؟فقط فرقمان اين است که آن‌ها قدرت دارند و می‌توانند حرفهايشان را به کرسی بنشانند. آن‌وقت انتظار داريم همه چيز خوب باشد.

دعا کنيد بتوانم اين بحث را ادامه دهم.ونظرتان را با من در ميان بگذاريد.

هیچ نظری موجود نیست: